نوشته یکی از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف:
اصولاً آدم های شریف apply می کنند. اصولاً آدم های شریف در زمانهای مختلف و به علتهای مختلف apply میکنند. بعضیها وقتی اولین بار که با دوستانشان رفته بودند پارک چیتگر و پلیس آمد جمعشان کرد و دخترهای دانشکدهشان را … خطاب کرد، تصمیم به apply گرفتند. بعضیها هم با دختر بیرون نرفته بودند. همه پسر بودند. ولی باز هم پلیس جلویشان را گرفت و به جرم اینکه جوان بودند، تمام ماشینشان را گشت و وقتی کارت دانشجویی دانشگاه شریف را نشانش دادند، پسر جوانی که تازه پشت لبش سبز شده بود و اسلحه ای هم قد خودش در دست داشت بهشان گفت: “هر آتیشی که هست از گور شما دانشجوها بلند میشه”. بعضیها وقتی یک روز پشت ترافیک ماندند و در پایان مسیر دیدند کل ترافیک برای این است که مردی خودرویش را وسط خیابان پارک کرده و رفته چایی بگیرد گفتند گور بابای اینجا. بعضیها هم در پایان ترافیک راننده تاکسیای را دیدند که سر کوچهای که فقط یک ماشین رد میشود روی ترمز زده و مسافرهایش را پیاده می کند و در پایان با خوش و بش و چشمکی به مامور راهنمایی رانندگی که مثل … در تمام مدت آنجا ایستاده بود، میرود و لابد با خود میگوید: گور بابای ماشینهای عقبی. بعضیها تصمیم داشتند بمانند. استعداد درخشان شده بودند و برای دو سالشان کلی برنامه ریخته بودند. ولی وقتی دیدند دوستشان که سبز پوشیده بود تیر خورد و مجروح شد و مادرش هم همینطور و فوت شد، تصمیمشان را برای ماندن و آباد کردن مملکتشان تغییر دادند. بعضیها اموالشان دزدیده شد و امیدوارانه به دادسرا و دادگاه شتافتند و چنان با آنها رفتار شد که انگار دزد و قاتلاند؛ به جرم اینکه شاکیاند. و افسر مربوطه با آرامشی که احتمالاً حاصل مراتب عرفانیاش بود، به ایشان گفت: “اینقدر میکشونمت، بری بیای، که دفعه بعد که ضبط ماشینتو زدند، پا نشی بیای دادسرا”.
اصولاً آدمهای شریف apply نمیکنند. بعضیها چون میخواهند پولدار شوند ایران میمانند. بعضیها وقتی دیدند دوستشان بعد از دیدن فیلم American Pie و دختران بلوند سواحل میامی تصمیم گرفته apply کند، تصمیم گرفتند همین ایران بمانند. بعضیها دوست ندارند بروند آمریکا و ۵-۶ سال از ترس اینکه ویزای مجدد نگیرند از خاک آنجا خارج نشوند و خانوادهشان را نبینند. بعضیها وقتی دانشگاه خوب پذیرش نمیگیرند، به این فکر میکنند که رفتن از ایران، به چه قیمتی؟ بعضیها دوست ندارند، چشمبسته و بدون فکر کاری را بکنند که همه میکنند. بعضیها وقتی میبینند فرهنگ رانندگی وترافیک وجود ندارد، بیخیال نمیشوند و سعی میکنند آن را ایجاد کند. بعضیها خود را مدیون این خاک میدانند و میمانند تا بدهی خود را ادا کنند. بعضیها اگر در این انتخابات پیروز نشدند، میمانند تا از گفتمان خود دفاع کنند. اصولاً اگر من می دانستم که بعضی ها برای چه میمانند که خودم apply نمی کردم! یا لااقل میتوانستم این پاراگراف را به اندازهی پاراگراف بالایی بنویسم!
آنها که میروند وطنفروش نیستند. آنهایی که میمانند عقب مانده نیستند. آنهایی که میروند، نمیروند آن طرف که مشروب بخورند. آنهایی که میمانند، نماندهاند که دینشان را حفظ کنند. همهی آنهایی که میروند سبز نیستند. همه ی آنهایی که میمانند پرچم به دست ندارند. آنهایی که میروند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین میشوند. یک هفته مانده میگریند و یک روز مانده به این فکر می کنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود. و آنهایی که میمانند، می مانند تا وطن را جایی برای ماندن کنند.
نوشته ی جالبی بود. همون طور که گفتی هم برای اپلای کردن و رفتن دلیل های زیادی میتونه وجود داشته باشه ، هم برای اپلای نکردن و موندن. it’s just about priorities 🙂
خیلی خیلی قشنگ بود …واقعا بغض گلوم رو گرفت …
زنده باد آدم های شریف!!!!!
بچه های شریف که اینهمه ادعا دارند تنها زرنگیشون اینه که اپلای کنن برا امریکا یا … اونجا یه مدرکی بگیرن و بشن یه کارمند( به استثنای تعداد کمی که واقعا خوب پیشرفت میکنن اونجا) این که از هر دانشجوی معمولی هم برمیاد یکی از بچه ها که از یه دانشگاه ازاد خیلی سطح پایین ایران با معدل ۱۶ فارغ التحصیل شده بود ۵ تا از دانشگاههای رنک زیر ۱۰۰ امریکا و کانادا اپلای کرد و از هر ۵ تا پذیرش با فاند گرفت. به نظرم دانشجوهای خوب و نخبه بهتره که بعد از تحصیل برگردند و کمک کنن که مشکلات کشور حل بشه که در اون صورت میشه به این ادما گفت نخبه. همین امریکایها کلی جنگیدن و کار کردن(تو همه زمینه ها سیاست اقتصاد …) تا مشکلات کشورشون رو حل کردن.
سلام اردلان عزیزم من یک مادر هستم که فرزند من هم چو ن بسیار شریف بود رفت و اکنون من در غم دوری از او اشکبارم مهندسی مکانیک پسرم دارد وپرسشم برای اوست در حال حاضر المان است و….. همه شما فرزندان شریف این کشور را عاشقانه دوست دارم و از خدا می خواهم هر جا که هستید یاریتان کند.ایرانی وپاک وسربلند زندگی کنید در پناه مهربان ایزد
بغض گلویم را گرفت اشک در چشمانم جمع شده نمیدانم چه بگویم
ای کاش وطن جایی برای ماندن بود…
شریفی ها انسان های خاصی هستند
که بسیار تلاش گر هستند
یقینا اگر به این قشر کمی توجه میشد
نه تنها خودشان ،بلکه ما را نیز نجات میدانند
تمام پیشرفت های یک جامعه از دانشگاه شروع میشود
شریف اینجا ایهام داره :
یک-بچه دانشگاه شریف
دو-مرد دارای شرف و دارای بزرگی در دین و دنیا
که بیشتر معنا روی مورد دوم تمرکز داره.
مقام دولت و اقبال را مقیم تویی
زهی رفیعمقام و خهی شریف مقیم
گاهی برای بودن باید رفت… ماندن همیشه خوب نیست… رفتن هم همیشه بد نیست… گاهی رفتن بهتر است… گاهی باید رفت… باید رفت تا بعضی چیزها بماند… اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت… اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند…. گاهی باید رفت و بعضی چیزها را که بردنی ست با خود برد، مثل یاد، مثل خاطره، مثل غرور… و آنچه ماندنی ست را جا گذاشت، مثل یاد، مثل خاطره، مثل لبخند… رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی، بروی! و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی بمانی! شاید گاهی باید رفت و گذاشت چیزی بماند که نبودمان را گرانبها کند… نمیدانم…شاید باید سر به زیر رفت…هر چند با اندوه! شاید باید با لبخندی بر لب رفت هر چند باری سنگین بر دل و دوش… رفتن همیشه بد نیست… هرچند شکسته… شاید باید آنگونه بروی که دیده شوی و حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود…. شاید باید آنگونه رفت که هیچ نگاهی نتواند انکار کند و هیچ دلی نتواند … شاید به خاطر بودنش باید رفت… حـــــــــــــــــــال باید رفت،فقط باید رفت … مثل باران باید رفت… رفتن همیشه رسیدن نیست اما برای رسیدن راهی جز رفتن نیست
واقعا مطلب جالب و زیبائی بود و به نکات ظریفی اشاره کردید .
من هنوز در ایران هستم ولی با این اوضاع مملکت به فکر رفتن افتادم . میدونم کندن از سرزمین مادری و زندگی در جائی که زبانش ، فرهنگش ، آداب و رسومش وخیلی چیزهای دیگرش با ایران متفاوت است کار ساده ای نیست . ولی کاش امیدی به بهبود وضعیت بود ولی افسوس …
عالیییییییییییییییییییییییییییییییی بود آقای مهندس
من شروع کردم یکی یکی همه ی پستارو میخونم
قلم شیوا و گیرایی دارید شما
ممنونم سودابه جان. لطف داری.
تخت تاثیر قرارگرفتم
سلام عاااااااالی بود و کاش درووغ بود
خوشا بحال اونهایی که میتونن و امکان رفتن دارند
خوشا بحال اونهایی که توان و شرایط رفتن دارن