یکسال پیش مقاله ای تحت عنوان «دسترسی پذیری (Accessibility) وب سایت های فارسی» منتشر کردم. توش گله کردم که سایت های ایرانی هیچ کدام دسترسی پذیر طراحی و برنامه نویسی نمیشن و استفاده از وب فارسی برای جمعیت زیادی در کشور ما که نوعی معلولیت دارند بسیار دشوار یا غیرممکن هست. بعد از اون بازخورد های خوبی از خوانندگان بلاگم داشتم. خیلی ها علاقمند بودن بیشتر درباره این موضوع اطلاعات کسب کنن ولی نمی دونستن چطور. به همین خاطر به این فکر افتادم که تلاش کنم با کمک دیگران آموزش هایی در این زمینه فراهم کنم و در کنارش تلاش کنم دسترسی پذیری به قوانین کشور وارد بشه. دو بار تغییر شغل، مشاور رسمی مهاجرت شدن، و خیلی مشغله های دیگه نذاشت چندان کاری در این زمینه کنم بجز راهنمایی یک عده در ایمیل. تا اینکه بالاخره امسال فرصتی شد بعد از ۳ سال به ایران سفری کنم. تصمیم گرفتم تلاشم رو کنم در این سفر سمیناری در این زمینه داشته باشم تا هم بازخورد بیشتر بگیرم، هم آموزش بیشتری در این زمینه داده باشم، و هم از افراد بیشتری بتونم کمک بگیرم.
۲۵ شهریور در توییتر درخواست کمک کردم:
اواخر پاییز سفرى به ایران خواهم داشت و یکى از کارهایى که مى خوام بکنم برگزارى یک سمینار Web Accessibility هست. هدفم صرفا انتقال دانشه و چشمداشت مالى ندارم. کسى هست بتونه در برگزارى یا مارکتینگ کمکم کنه تا هم کیفیت برگزارى خوب باشه هم استقبال بشه؟
دوستان در پاسخ به من توییتر بعضی از کسانی رو دادند که قبلا در ایران همایش وب برگزار کردن. من با همه سعی کردم تماس بگیرم و اکثرا یا جواب ندادن یا گفتن بعدا خبر میدن و ندادن. از این میان مجید علوی زاده عزیز و دو نفر از خوانندگان بلاگم، از جمله رسول طباطبایی عزیز، گفتن می تونن کمک کنن. در نهایت به نظرم اومد میشه رخداد رو کوچک نگه داشت و صرفا یک ارائه مطلب باشه و پرسش و پاسخ. برای این فقط یک سالن نیاز بود با پروژکتور. وقتی تحقیق کردم دیدم اگر بخوام یک سالن اجاره کنم باید برای سمینار مجوز برگزاری بگیرم، که به نظرم کار پر دردسری اومد. مگر اینکه یک سالن دانشگاهی بگیرم. در این صورت کافیه یک انجمن دانشجویی حمایتم کنه و دانشگاه تاییدش کنه. رسول به دنبال این رفت و با کمک یکی از آشنایانش امیرحسین بدرالدینی عزیز سالنی در دانشگاه امیرکبیر تهران گرفت. در تاریخ ۱۵ آبان نامه دانشگاه رو برای من ارسال کرد که اجازه میداد در تاریخ ۹ آذر در سالن آمفی تئاتر دانشکده مهندسی معدن سمینار دسترسی پذیری وب رو برگزار کنیم. زیادی به تاریخ برگزاری نزدیک بود، ولی خبر خیلی خوبی بود! من با وجود مشغله زیاد تا ۲۱ آبان (درست دو هفته و نیم پیش از تاریخ برگزاری!) پوستر ساده ای طراح کردم و در ایوند صفحه ثبت نامی ایجاد کردم و شروع کردم به نوشتن درباره سمینار در توییتر و اینستاگرم و بلاگم. به چند دلیل اصلا انتظاری نداشتم استقبالی بشه و احتمال میدادم انقدر کم ثبت نام کنن که مجبور بشم لغوش کنم:
با وجود همه اینها، در ۱۶ روز ۸۲ نفر برای این سمینار ثبت نام کردن که خیلی بیش از حد انتظارم بود. اکثر این افراد خوانندگان بلاگم و دوستانشون بودن، بعضی در ایوند رخداد رو پیدا کرده بودن، بعضی هم در سکان آکادمی. حدود ۱۵ نفر هم داوطلب و اعضای تیم تصویربرداری داشتیم و جمعا حدود ۱۰۰ نفر می شدیم.
وقتی دیگه خیالم راحت شد که تعداد به حد نصاب رسیده با یک تیم حرفه ای تصویر برداری هم هماهنگ کردم که فیلم برداری انجام بدن تا بتونیم بعد از سمینار ویدیوش رو در اختیار کسانی که نتونستن شرکت کنن قرار بدیم.
۵ آذر از کانادا به ایران اومدم و ۷ آذر با رسول و امیرحسین عزیز بازدیدی از سالن داشتیم. به نظر سالن معمولی و خوبی اومد. می خواستم لپتاپ مک بوکم رو با پروژکتور تست کنم ولی تبدیل VGA به Mini displayport یا HDMI نداشتم. گفتم تبدیل رو تا ۹ آذر جور می کنم و نباید مشکلی باشه…
من ۲ بار در زمینه دسترسی پذیری وب به تیم های برنامه نویسی ۵۰-۶۰ نفره و چند بار هم به گروه های کوچک ارائه مطلب داشتم. ۲ سری اسلاید مختلف داشتم که اطلاعات مفید بسیاری در این زمینه توشون آماده کرده بودم. برای این سمینار در نظر داشتم مطالب این ۲ سری رو ادغام کنم، بخش زیادیش رو ترجمه کنم، و مثال های ایرانی اضافه کنم. با خودم فکر کردم زمان زیادی نخواهد برد.
من پروازم از کانادا به تهران روز ۵ آذر بود. وقتی ۱۵ آبان خیالم راحت شد که سالن قطعیه به سرعت برنامه ریزی کلی ای انجام دادم و شروع به promote کردن رخداد کردم. ولی مشغله زیاد فرصت کار روی مطلب بهم نمی داد. از طرف دیگه درست همزمان با اینها یکهو قرار شد یکی از بستگان نزدیکم در کانادا عمل جراحی بسیار حساسی داشته باشه. ۲ هفته پیش از برگزاری من چندین روز و شب رو با استرس زیاد در بیمارستان گذروندم. هم زمان باید خودم رو برای سفر ایران هم آماده می کردم و کلی کار داشتم، از جمله اینکه باید کار شرکت رو به حدی می رسوندم که بدون من هم تیم بدون مشکل بتونه ادامه بده. در نهایت طوری شد که من وقتی ۵ روز پیش از ارائه سوار هواپیما شدم تازه فرصت شد روی اسلاید ها شروع به کار کنم. در پرواز ۱۶ ساعته و توقف ۶ ساعته در فرانکفورت تماما روی اسلاید ها کار کردم. ایران هم که رسیدم به همه دوست و فامیل گفتم من تا ۹ آذر اصلا نیستم! و بیشتر وقتم رو در دفتر اورتا روی آماده سازی اسلاید ها گذروندم. در ایران خوابم هم بهم ریخته بود و شب ها هرشب تا ۳-۴ صبح روی اسلاید ها کار می کردم، می خوابیدم، و ۸ صبح بیدار میشدم.
در سه روز پیش از برگزاری، اون فرد نزدیکم در کانادا حالش خیلی بدتر شد و در ایران هم پدربزرگ ۸۴ ساله م زیر تیغ جراحی رفت. تلاش می کردم به اینها اصلا فکر نکنم تا بتونم سمینار رو برگزار کنم اما خیلی سخت بود. استرس زیاد و خواب کم هردو خیلی به آدم فشار میارن.
روز برگزاری ساعت ۴ صبح خوابیده بودم و ساعت ۹ صبح بزور بیدار شدم! با همه دست اندرکاران هماهنگی هارو انجام دادم، دوشی گرفتم و با آرش رفتم به محل برگزاری. خیلی ترافیک بود و حدود ساعت ۱ رسیدیم. لپ تاپ رو با تبدیل VGA به MiniDP به پروژکتور وصل کردم و اصلا کار نکرد! در کنارش باید با بقیه هم صحبت می کردم و هماهنگی هایی انجام میدادم. در نهایت ساعت ۲:۳۰ موفق شدم توی Safe Mode لپ تاپم رو به پروژکتور وصل کنم. ولی توی Safe Mode خیلی چیزها بهم می ریخت. اسلاید ها اصلا درست نشون داده نمی شد و خیلی بد بود. در نهایت ساعت ۳:۱۵ اسلاید هارو با لپ تاپ ویندوزی یکی از تصویر برداران تونستم با پروژکتور به درستی نمایش بدم. اما دیگه نمی تونستم VoiceOver و NVDA رو که روی کامپیوتر خودم نصب و آماده کرده بودم نشون بدم.
ساعت ۳:۵۰ درب هارو باز کردیم و شرکت کنندگان وارد شدن. به شرکت کنندگان ایمیل زده بودیم که لطفا تا ۳:۴۵ در محل حاضر باشید، ولی تا ۴:۰۰ فقط ۳۰ نفر حاضر بودن. تا ۴:۱۰ صبر کردیم تا تعداد به ۵۵ نفر رسید و بعد شروع کردیم. مطالبم رو در حدود ۱ ساعت و ۱۵ دقیقه ارائه دادم. بعد ۱۵ دقیقه استراحت و پذیرایی داشتیم. در این ۱۵ دقیقه من اصلا فرصت نشد استراحتی کنم یا به محل پذیرایی برم چون خیلی از عزیزان می خواستن صحبت کنن و سوال بپرسن، که البته برای من خیلی لذت بخش بود که این همه علاقه به موضوع ببینم، ولی می خواستم سوال ها در حضور همه پرسیده بشه، برای همین از بعضی ها خواهش کردم سوالشون رو در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنن. بعضی از شرکت کنندگان هم بسیار لطف داشتن و از شهرهایی مثل زنجان، اصفهان و بوشهر مسافت زیادی رو اومده بودن تا در این سمینار شرکت کنن. بعضی از خوانندگان بلاگ بودن که خیلی لطف داشتن و می گفتن سالها بوده که دوست داشتن من رو از نزدیک ملاقات کنن. از این همه محبت و نظرات مثبت خیلی انرژی مثبت گرفتم. بعد از اون، ۳۰ دقیقه پرسش و پاسخ مربوط به دسترسی پذیری وب داشتیم و بیش از یک ساعت پرسش و پاسخ متفرقه. سوال های خیلی خوبی از دسترسی پذیری تا برنامه نویسی و تکنولوژی ها و فریم ورک ها و مهاجرت به کانادا مطرح شد و گرچه زمان خیلی زیاد نبود صحبت های جالبی شد. من انتظار داشتم خیلی سوالات پرسیده بشه که به دلایل مختلف قابل پاسخ دادن نباشن، اما اکثر سوالات بهتر از انتظارم بودن و گفتگوهای جالبی انجام میشد.
در نهایت همونطور که برنامه ریزی شده بود برنامه رو ساعت ۷:۳۰ به پایان رسوندیم و من نیم ساعتی با شرکت کنندگان عزیز صحبت و خداحافظی کردم و عکس گرفتیم (دوست داشتم عکس گروهی بگیریم اما موقعی یادم اومد که خیلی ها رفته بودند!). بعد همراه داوطلبان و دوستان دیگه رفتم منزل. خونه که رسیدم ظرف یکی دو ساعت بیهوش شدم!
چند نفر از شرکت کنندگان پیشنهاد کمک دادن تا من رو به سیاست مدارانی که می تونن در زمینه دسترسی پذیری وب قدم مثبتی بردارن وصل کنن. خیلی ها هم پیغام دادن که بسیار به این موضوع علاقمند شدن و حتما می خوان بیشتر یاد بگیرن و پروژه هاشون رو دسترسی پذیر تر کنن. از چند جا هم دعوتم کردن تا سخنرانی های دیگری هم انجام بدم و ملاقات هایی داشته باشم.
بعد از برگزاری مراسم، نظرسنجی ای رو به شرکت کنندگان در ایوند ارسال کردم. نظرات نشون میده که اکثرا از مطالب و ارائه من راضی بودن، ولی بعضی از کیفیت سالن و پروژکتور ناراضی بودن. این هم تجربه ای شد برای من که شاید دفعه بعد ارزشش رو داشته باشه دنبال مجوز برم که بتونم سالن بیرون از دانشگاه بگیرم. سالن های دانشگاهی اکثرا قدیمی هستن و امکانات عالی ندارن. البته از طرف دیگه هزینه چندانی هم ندارن و باعث میشن هزینه ثبت نام پایین بیاد.
یک ایراد دیگه که وجود داشت این بود که خیلی مشکلات درست پیش از برگزاری معلوم شد: وصل نشدن لپ تاپ به پروژکتور، مشکل نویز بلندگوی سالن (که ساعت ۲:۳۰ حل شد)، مشکل نورپردازی. همه این مشکلات راحت تر قابل پیشگیری یا حل بود اگر بجای بازدید از سالن همه سیستم هارو با کمک تیم تصویربرداری ۲-۳ روز پیش از برگزاری آزمایش کرده بودم. این کوتاهی از من بود. بیشتر وقتم رو روی آمادگی ارائه مطلب گذاشتم و روی آزمایش سالن حساسیت به خرج ندادم.
به نظر میاد که هزینه های برگزاری هم (که بزرگترینش تصویربرداری بود) بیش از درآمد فروش بلیت شده. حالا بزودی حساب کتابی می کنم و گزارشش رو به این مقاله اضافه می کنم (هنوز کار تدوین انجام نشده و هزینه ش تسویه نشده).
با وجود همه اینها اینطور که از نظرات پیداست کیفیت برگزاری در حد خوب و قابل قبولی بوده و اکثر شرکت کنندگان از مطالب راضی بودن. این برای من بسیار خوشحال کننده ست و خیلی بهتر از بازخوردیه که از اولین برنامه این چنینیم در ایران انتظار داشتم. خوشحالم که استرس حال بستگان نزدیک و کم خوابی چندان روی کیفیت ارائه م تاثیر نذاشت و تونستم کنترلش کنم.
اول از همه باید از رسول و امیرحسین عزیز تشکر کنم که اگر با کمک اونها نبود این سمینار احتمالا اصلا برگزار نمیشد. هماهنگی های سالن، پذیرایی (چای، قهوه، شیرینی، آب میوه، آب)، و خیلی کارهای روز برگزاری به دوش این دو دوست عزیز بود.
بعد از اون از بهزاد مرادی عزیز مدیر سکان آکادمی تشکر می کنم که لطف داشت و بدون هیچ چشمداشتی رخداد رو در سایت و رسانه های اجتماعی سکان آکادمی بطور گسترده promote کرد.
از دوستان خوبم آرش، مرتضی، پیام، ساناز، عماد، و بقیه عزیزانی که کمک کردن هم خیلی ممنونم.
از دوستانم در اورتا هم باید تشکر کنم که لطف کردن فضای کاری خوبی از دفترشون رو در اختیار من گذاشتن تا چند روز پیش از سمینار بتونم به کار و آمادگی برای ارائه مطلب بپردازم.
کمک همه این عزیزان بود که برگزاری این رخداد رو ممکن کرد. هر کم و کاستی بود کاملا از کم تجربگی من در برگزاری رویدادهای این چنینی در ایران بود و نه از این عزیزان.
چند هفته دیگه در ایران هستم و در این مدت تلاش دارم با افراد و تیم های بیشتری ملاقات کنم و در زمینه دسترسی پذیری وب کمی آگاه سازی کنم. اگر بتونم با سیاست مدارانی از جمله وزیر ارتباطات هم صحبتی داشته باشم که خیلی خوب میشه. در تلاشم که این اتفاقات بیفته و در کنارش سعی می کنم کم کم مهاجریار رو هم بطور جدی راه اندازی کنم و پاسخ درخواست ها و سوالات رو بدم. ضمنا در ادامه این سفر احتمالا به بیش از صد نفر در زمینه مهاجرت به کانادا مشاوره حضوری خواهم داد.
پس از این هم هر سفری به ایران داشته باشم سعی می کنم از ۶ ماه قبل هماهنگی کنم تا رخدادی با شرایط بسیار بهتر در ایران برگزار کنیم و موضوعات رو هم تخصصی تر کنیم. شاید بجای سمینار و همایش سمت برگزاری ورکشاپ هم برم. باید بیشتر بهش فکر کنم و ببینم چقدر تقاضا هست.
از حمایت شما دوستان خوبم بی نهایت سپاسگزارم. دست تک تک شما که از راه های دور و نزدیک تشریف آوردید تا ملاقاتی داشته باشیم و صحبت های من رو بشنوید می فشارم و امیدوارم باز هم هرچه زودتر از نزدیک ملاقاتتون کنم. برای اون دسته از شما دوستان که نتونستید در این سمینار شرکت کنید هم خبر خوبی دارم که تلاش داریم ویدیوی این رخداد رو با کیفیت خوب و با زیرنویس فارسی هر چه زودتر آماده کنیم و از طریق سایت Inclusive Iran در اختیارتون قرار بدیم.
به امید دیدار دوباره! خیلی زود!
پ.ن ۱: حال پدربزرگم و اون فرد نزدیک در کانادا رو به بهبودی ست خدا رو شکر. درست روز بعد از سمینار خبرهای خوبی در مورد حالشون بهم رسید و استرسم خیلی کمتر شد.
پ.ن ۲: اگر می تونید در زیرنویس کردن ویدیوی مراسم کمک کنید ممنون میشم با من تماس بگیرید.
]]>از طرف دیگه هنوز که هنوزه ندیدم که جریان خوبی حول دسترسی پذیری وب در ایران شکل بگیره. همونطور که (از روی این مقاله) می دونید من درباره دسترسی پذیری وب تجربه عملی زیادی دارم و خیلی به این موضوع اهمیت میدم. به همین خاطر تصمیم گرفتم در ایران سمیناری برای آشنایی با این موضوع برگزار کنم.
این سمینار رو در تاریخ ۹ آذر، پنج شنبه، در دانشگاه امیر کبیر برگزار خواهم کرد. از اونجایی که می دونم خیلی از شما درباره شیوه کار در آمریکای شمالی و کانادا هم کنجکاو هستید، در پایان سمینار ساعتی رو به پرسش و پاسخ متفرقه اختصاص خواهیم داد.
برای شما خوانندگان خوب بلاگم تخفیفی ۵۰ درصدی هم در نظر گرفتیم. برای گرفتن تخفیف لطفا کد ardalan.me رو موقع خرید بلیت وارد کنید. برای خرید بلیت لطفا به سایت ایوند مراجعه کنید:
https://evand.com/events/intro-to-accessibility
این رو هم بگم که درآمد حاصل از فروش بلیت این سمینار تماما صرف آموزش و اطلاع رسانی درباره دسترسی پذیری وب خواهد شد.
بزودی می بینمتون… فعلا!
]]>حالا بعد از مدت ها می خوام یه مقاله تازه واستون بنویسم٬ درباره موضوعی که بارها و بارها توی نوشته هام و پاسخ هام به سوالات به اهمیت چشمگیرش تاکید کردم: یادگیری زبان انگلیسی.
کلاس دوم راهنمایی که بودم٬ از راه تماشای فیلمای خارجی با زیرنویس فارسی٬ گوش دادن به موسیقی های خارجی و وب گردی و یادگیری برنامه نویسی تحت وب با خوندن و گوش کردن به زبان انگلیسی کمی آشنا شده بودم. از کلاس دوم به بعد توی مدرسه های دولتی و نمونه مردمی ای که رفتم بیشتر سال ها کلاس زبان داشتیم و برعکس خیلی از جوونا که فکر می کنن اون کلاس ها بی فایده بود٬ من فکر می کنم عمده دانش گرامریم و لغات پایه م از کلاس های انگلیسی دبیرستان اومده. البته خودم هم خیلی راجع بهش کنجکاو بودم و هم سر کلاس خوب یاد می گرفتم٬ هم بعدش می رفتم توی اینترنت جستجو می کردم و بیشتر یاد می گرفتم.
تا آخر دبیرستان خوندنم خوب شد٬ که بیشتر به خاطر خوندن منابع انگلیسی راجع به طراحی و توسعه وب بود. شنیدنم هم بهتر شد٬ که بخاطر تماشای فیلم و سریال با زیرنویس انگلیسی بود. توی دانشگاه به همین روند ادامه دادم و در کنارش سعی کردم برای درس های دانشگاه هم تا حد امکان از منابع انگلیسی اصلی استفاده کنم. اواخر دوره کارشناسی که تصمیم به اپلای و مهاجرت گرفتم٬ یک کلاس لغات آزمون TOEFL iBT در موسسه زبان آریانپور گذروندم که مفید بود و هنوز که هنوزه گاهی اون لغت هایی که یاد گرفتم به دردم می خوره. روش آموزشی کلاس هم به این شکل بود که هر جلسه مدرس یک برگه بهمون میداد که روش ۱۰-۲۰ لغت انگلیسی با معنی و مثال نوشته شده بود. بعد در طول جلسه مدرس هر لغت رو می خوند و توضیح می داد٬ و بعدش ۱۰-۲۰ کلمه تقریبا هم معنی برای اون کلمه می گفت! یعنی هر جلسه چیزی حدود ۱۰۰-۱۵۰ کلمه بهمون یاد می دادن. و در ابتدای هر جلسه هم یک امتحان از کلمات جلسه قبلی می گرفتن! اولش سخت به نظر میومد٬ ولی کم کم یاد گرفتیم چطور بخونیم تا کلمات هم معنی رو بطور گروهی به ذهن بسپاریم. در نهایت فکر کنم حدود ۱۸۰۰ کلمه رو در مدت کوتاهی یاد گرفتیم. البته یادگیریمون در همین حد بود که وقتی اون کلمه رو توی یک جمله ببینیم بفهمیم معنیش چیه٬ نه اینکه طریقه استفاده ش در نوشتن رو هم بدونیم.
نکته: اون زمان امتحان آیلتس خیلی نامنظم بود و خیلی هاش کنسل میشد٬ واسه همین تافل گزینه خیلی بهتری بود. الان رو نمی دونم. ولی می دونم بعضی جاها مثل اداره مهاجرت کانادا٬ آیلتس رو قبول دارن و تافل رو قبول ندارن.
شما هم حتی اگر نمی تونید کلاس برید٬ می تونید دقیقا با این روش لغات زیادی رو در مدت کوتاه یاد بگیرید. کتاب های زیادی هست که لغات زیادی برای یک آزمون مثل IELTS یا TOEFL بهتون یاد میدن.
بعد از اون کلاس اعتماد به نفس خوندنم خیلی بیشتر شد. اما هنوز از شنیدن و نوشتن و گفتنم خیلی مطمئن نبودم. واسه همین با چند تا از هم کلاسی ها رفتیم یک کلاس نیمه خصوصی زبان انگلیسی در کرج. ۶ نفر بودیم و فکر می کنم هرکدوم حدود ۲۵۰ هزار تومن دادیم. مدرس کلاس نیما نعمت الهی بود که اسمش رو از خیلی بچه های شریف شنیده بودیم. می گفتن تدریسش خیلی خوبه و یکی از جالبی هاش اینه که تعداد جلسات نا محدوده. انقدر می ری کلاس تا به امتیازی که می خوای در آزمون برسی! با همون ۲۵۰ هزار تومن! که همون موقع هم خیلی ارزون بود. الان که با این همه خبر گرونی که می شنوم احتمالا باهاش ۳ تا ساندیس میشه خرید.
من فکر کنم ۹ جلسه کلاس نیما رو رفتم. توی کلاس بهمون تکنیک های خیلی خوبی برای تافل یاد داد. از نکاتی که همه جا نوشته شده بود گرفته تا نکاتی که کمتر کسی میدونه. مثلا بهمون گفت که بین دو بخش اول (خوندن و شنیدن) و دو بخش دوم (گفتن و نوشتن) یک استراحت چند دقیقه ای هست٬ ولی استراحت همه هم زمان نیست٬ استراحت هرکس زمانی شروع میشه که بخش شنیدن رو تموم می کنه٬ در نتیجه استراحت این افراد زود تر هم تموم میشه. حالا اگر شما دیرتر تموم کرده باشید٬ دیرتر هم بخش گفتن رو شروع می کنید٬ و این یک مزیت داره: قبل از اینکه شروع کنید چند ثانیه صدای حرف زدن اطرافیان رو می شنوید و حدودا می فهمید چه سوالی رو دارن پاسخ میدن. در نتیجه علاوه بر ۱۵ ثانیه اصلی٬ چند ثانیه بیشتر وقت پیدا می کنید تا به جوابتون فکر کنید و بعدش ۴۵ ثانیه راجع بهش حرف بزنید!
بجز این نکات٬ نیما خیلی هم وادارمون می کرد که حرف بزنیم٬ راجع به حرف زدن بقیه نظر بدیم و باهاشون محاوره داشته باشیم٬ و فایل صوتی گوش کنیم و بعد به سوال راجع بهش پاسخ بدیم (عینا به سبک آزمون تافل). یه تعداد هم نمونه امتحان بهمون داد. کلی هم بهمون نکته راجع به نوشتن یاد داد و نوشته هامون رو تصحیح کرد و غلط هامون رو بهمون گفت.
من نیما رو به خیلی ها معرفی کردم٬ اما متاسفانه الان دیگه سالهاست که بهم گفتن نمیشه پیداش کرد. غیب شده انگار! اگر ازش سراغ دارید بهم بگید.
بعد از این کلاسا نوبت به دادن امتحان اصلی در مرکز آزمون سنجش رسید٬ که فکر می کنم مرکز آزمون نسبتا خوبی بود.
نمونه امتحانا که خیلی به درد بخور بود هیچ٬ نکاتی هم که نیما یادمون داد خیلی به درد خورد. مثلا من باوجود اینکه دو بخش اول رو خیلی سریع تموم کردم٬ پاسخ هام رو سابمیت نکردم و صبر کردم تا دیر تموم کنم. بعد با همون روشی که بهمون گفته بود قبل از بخش بعدی چند ثانیه صدای دیگران رو که زودتر شروع کرده بودن شنیدم. شنیدم که داشتن راجع به کلاس درس و معلم و اینها حرف می زدن٬ و حدس زدم که سوال اینه که ۲ ویژگی یک معلم خوب رو بگید. منم سریع نت برداشتم که مثلا معلم باید صبور باشه و به مطلب احاطه داشته باشه. بعد با آرامش تمام منتظر پخش سوال شدم! یهو دیدم سوال گفت دو ویژگی مدرسه خوب رو بگید! اولش شوکه شدم… بعدش سریع راه حل به ذهنم رسید و شروع کردم به گفتن: یه مدرسه خوب باید اولا معلماش صبور باشن… دوما معلماش دانا باشن… !!
نکته: این تکنیک ممکنه تقلب به نظر بیاد٬ اما از اونجایی که هیچ مانعی براش تعبیه نشده و برای همه به راحتی ممکنه٬ ایراد آزمونه که میشه ازش استفاده کرد٬ نه یک شیوه تقلب. یک راه ساده مقابله باهاش هم اینه که سوالات متفاوت به شرکت کننده ها بدن٬ یا ترتیب سوال ها رو عوض کنن. (چه بسا تا الان این کار رو کرده باشن)
توی یه سوال دیگه شروع کردم به صحبت کردن٬ ولی بعد از چند ثانیه به بن بست رسیدم و نمی دونستم چطوری مطلب رو ادامه بدم. سریع معذرت خواهی کردم و گفتم دوباره امتحان می کنم! و این دفعه از راه دیگه ای به سوال پاسخ دادم و جالبه که در نهایت نمره کامل واسه اون سوال گرفتم!
وقتی با دوستام از سر جلسه اومدیم بیرون یکی می گفت خیلی خوب بود٬ اون یکی می گفت خیلی بد٬ من متوسط. در نهایت اگر درست یادم باشه اولی شد ۱۱۲ از ۱۲۰ و دومی شد ۸۹ و من شدم ۱۱۱. من می دونستم نمره بالای ۱۰۰ بیارم هردانشگاهی بخوام می تونم اپلای کنم (البته این ممکنه الان عوض شده باشه)٬ واسه همین از نتیجه م کاملا راضی بودم.
بعد همونطور که در مقالات دیگه م خوندید مسیر زندگیم عوض شد و بجای اپلای به دانشگاه های آمریکا٬ سر از کانادا در آوردم و بجای دانشگاه رفتم سر کار.
من آدم کمال گرایی هستم! دوست داشتم اینجا انقدر خوب صحبت کنم که مثل کانادایی ها باهام برخورد بشه٬ نه مثل یک مهاجر. واسه همین اولش دوست نداشتم چندان صحبت کنم. در حالی که کلی مهاجر می دیدم که زبانشون نزدیک به من هم نبود ولی با اعتماد به نفس کامل با کلی غلط غلوط صحبت می کردن! یک هفته ای کار پیدا کردم و سر کار رفتن باعث شد این حسم از بین بره و راحت صحبت کنم. علتش هم این بود که کم کم متوجه شدم بخصوص در محیط کاری٬ لهجه و اینها هیچ اهمیتی نداره و مهم فقط اینه که منظور دیگران رو به خوبی بفهمی و منظورت رو هم به خوبی منتقل کنی. بجز این وقتی همکارام و دیگران چشماشون گرد میشد از اینکه تازه مهاجر هستم اعتماد به نفسم بیشتر میشد! بعضا حتی پیش میومد فکر می کردن متولد اینجام (بیشتر وقتایی که راجع به موضوعاتی حرف میزدم که خیلی بهشون تسلط داشتم). یه خوش شانسی که داشتم هم این بود که تقریبا همه محیط هایی که تابحال کار کردم مهاجر یا اصلا نبوده یا خیلی کم بوده. در نتیجه فقط در معرض لهجه کانادایی قرار گرفتم٬ کمتر کسی رعایتم رو می کرد و مجبور می شدم مهارت های شنیدن و گفتن خودم رو به حد اونها برسونم.
نکته: لهجه کانادایی ۹۹ درصد مشابه آمریکایی هست. تفاوت های کمی داره مثل نحوه تلفظ About یا مثل استفاده از Bill بجای Check برای صورتحساب رستوران. البته هم در کانادا هم در آمریکا هر استانی یکم تفاوت لحن یا لهجه داره٬ ولی اون در آمریکا بیشتره.
زندگی توی محیط انگلیسی زبان و به خصوص کار کردن خیلی زبانم رو بهتر کرد. ولی به نظرم این تاثیر خیلی کمتره وقتی که با زبان ضعیف مهاجرت می کنید. اینجا خیلی هارو دیدم که ضعیف اومدن و ضعیف هم موندن. واسه همین به تمام مهاجرا توصیه م اینه که تا می تونن روی زبانشون قبل از مهاجرت کار کنن٬ چون بعد از مهاجرت خیلی وقت ها تمرکزتون روی کار پیدا کردن و چیزهای دیگه ست و کمتر می رسید روی مهارت زبانتون کار کنید.
زبان خوب توی پیشرفت کاریم هم به شدت موثر بوده. خیلی مهاجرهارو دیدم که بعد از رد شدن توی مصاحبه تلفنی یا حضوری شاکی میشن از نژادپرستی کارفرماهای کانادایی. اما تقریبا تمام این افراد که من دیدم زبان نسبتا ضعیفی داشتن٬ و یه جورایی ته دلم حق می دادم به کارفرما. چون هرچقدر هم دانش یک نفر بالا باشه٬ اگر زبانش ضعیف باشه کار کردن باهاش بسیار دردسرساز و دشواره. علاوه بر این٬ بعضی ها از پس مکالمه فنی برمیان٬ اما غیرفنی اصلا. این جور افراد خیلی منزوی میشن و نمی تونن سر کار با دیگران رابطه دوستانه خوبی برقرار کنن. من روی این مهارتم هم خیلی کار کردم تا بتونم محاوره غیر فنی هم به راحتی داشته باشم.
این روزها زبانم به حدی رسیده که خیلی راحت درباره تقریبا هرموضوعی با کانادایی ها و مهاجرین ارتباط برقرار می کنم و خیلی پیش میاد که فکر می کنن اینجا متولد شدم یا اینجا بزرگ شدم. البته هروقت به صدای مکالمه خودم از یکی دو سال پیش گوش می کنم میگم ای وای! الان چقدر بهتر شدم! در نتیجه فکر می کنم هنوز هم جای بهبود زیاد دارم. خیلی هم به ندرت پیش اومده کسی رو ببینم که فقط چهار سال اینجا بوده باشه و زبانش به حد من رسیده باشه٬ که فکر می کنم به دلایل زیر هست:
همونطور که بعضی از شما می دونید٬ من یک سال و نیم درس خوندم تا مشاور رسمی مهاجرت به کانادا بشم. حدود ۲ ماه دیگه امتحان کشوریم رو هم میدم و مجوزم رو می گیرم. یکی از پیش نیاز های این دوره داشتن مدرک زبان بود. با توجه به اینکه تافلم منقضی شده بود٬ یک سال و نیم پیش مجبور شدم یه امتحان دیگه بدم و این دفعه آیلتس رو امتحان کردم. ۵ روز قبل امتحان ثبت نام کردم و فکر کنم جمعا ۲-۳ ساعت واسش خوندم! اونم فقط به خوندن راجع به مدل آزمون رسید. آیلتس نمره ۸.۵ از ۹ آوردم٬ که بیشتر از سطح انتظارم بود! چون انگلیسی زبان هایی که می شناسم اکثرشون این نمره رو نیاوردن. علتش علاوه بر خوب شدن زبانم٬ اون آمادگی واسه امتحان تاقل بود و آمادگی خوبی که از کنکور و دانشگاه برای امتحان دادن کسب کرده بودم.
اگر بپرسید زبانم الان چطوره٬ پاسخ میدم تقریبا هرمکالمه ای می تونم داشته باشم٬ گاهی لهجه م بارزتر میشه (مثل وقتی که خیلی خسته م یا تازه فارسی صحبت کردم)٬ گاهی اصلا بارز نیست٬ هنوز وقتی از اصطلاحات خاص و تکه کلام های قدیمی یا خیلی جدید تین ایجرها استفاده میشه ممکنه متوجه نشم٬ و اینکه دوست دارم کتاب غیرفنی انگلیسی خیلی بیشتر بخونم تا دایره لغاتم بهتر بشه.
وقتی اقامت دائم کانادا رو می گیرید و مهاجرت می کنید٬ می تونید آزمون تعیین سطح بدید و بطور رایگان توی کلاس های انگلیسی یا فرانسه شرکت کنید. اگر سطح زیانتون خیلی پایین باشه ممکنه یه کمک هزینه زندگی کم هم از دولت بگیرید. منم مهاجرت که کردم این امتحان رو دادم. امتحانش نسبتا آسونه و سطحم خیلی بالا دراومد٬ واسه همین کلاسی نرفتم. از دوستانی که رفتن پرسیدم٬ بعضی ها خیلی تعریف میدن٬ بعضی ها می گن خیلی کند پیش میره.
اگر به داستان زندگی من آشنا باشید احتمالا می دونید که من کلا عادت دارم خودم همه چیز رو یاد بگیرم! انگلیسی رو هم تا حد زیادی اینطوری یاد گرفتم. بقیه اما متفاوتن و ممکنه کلاس واسشون بهتر باشه.
من مهارت زبان انگلیسی بعد مهاجرت رو به ترتیب دشواری یادگیری به سه دسته تقسیم می کنم:
برای اینکه مهاجر موفقی باشید و خوشحال باشید٬ باید هم روی زبان کاری و هم روی گفتگوی دوستانه تون کلی کار کنید. با تمرین زیاد و صبوری به تدریج حتما می تونید به نتیجه دلخواهتون برسید.
ساعت شد ۴ بامداد…عزت زیاد!
]]>فروشنده ها اومدن. یکیشون منو دید خیلی ترسید. زنگ زدیم ٩١١. پاى تلفن علائم رو گفتم و مشخصاتم رو دادم. پرونده م رو سریع کشیدن بیرون و مطمئن شدن مشکل خاصى از قبل ندارم، بعدش گفتن که اگر درد شدید پیدا کرد یا بیناییت مختل شد سریع برو دکتر. فعلا اگر فقط سوزشه و درد چندانی نیست یه قطره پالی اسپرن بگیر و مرتب بزن که ضدعفونى بشه.
من قطره رو زدم و یه راست رفتم بیمارستان که معاینه بشم. دو تا پرستار در دو مرحله معاینم کردن تا مطمئن بشن نیاز فورى به دکتر ندارم. بعدش موندم تو صف انتظار همراه کسانى از جمله یکى که برف جلوى خونه ش رو پارو مى کرده٬ رفته خونه کفشاشو در آورده دیده انگشتاى پاش سفید و بى حس و سه برابر اندازه عادى شده (بهش میگن Frost-bite یا یخ زدن اعضاى بدن که توی این مقاله راجع بهش حرف زدم).
بعد از سه ساعت نوبتم شد. دکتر با قطره چشمم رو بى حس کرد و فشار هردو چشم رو گرفت و با دستگاه معاینه کرد. گفت شانس آوردى هیچ آسیب دائمى اى ندیدى. چند روز همون قطره رو بزن و استراحت کن خوب میشه.
بعدش کلى با خودم فکر مى کردم. فکر مى کردم اگر یک چشمم نابینا شده بود و مثلا مجبور میشدن تخلیه ش کنن چى میشد. چقدر روى زندگیم تاثیر میذاشت. چقدر روى رابطه هام با آدما تاثیر میذاشت. چقدر دلسوزى و ترحم مبناى بعضی رابطه هام میشد. چقدر روی اعتماد به نفسم تاثیر میذاشت. و خیلى چیزاى دیگه.
خدا رو شکر مى کنم که چیزى نشد. ولى دوست دارم اون حس یادم بمونه. حس اینکه هرچیز که داریم در یک چشم بهم زدن مى تونیم از دست بدیم، شاید فقط به جز افکارمون. که البته افکار رو هم با یه حادثه میشه از دست داد، ولى دیگه اون موقع به نظرم من من نیستم! هویتم رو افکارم میدونم. شاید مهم همینه که عمیقا درک کنیم هویت ما چیزى جز افکارمون نیست. هرچیز دیگه که با حواس پنج گانه مون قابله حسه به راحتى مى تونه از بین بره. و شاید با هیچ ثروتی هم نشه برش گردوند.
به دو نکته مرتبط هم اشاره ای بکنم:
۱. خیلی از ما آدما سودای ثروتمند شدن رو در سر می پرورونیم. و همین باعث میشه قدر خیلی چیزها رو که داریم ندونیم و هیچ وقت هم راضی و خوشحال نشیم. مقاله «روزی که میلیونر شدم» از سازنده Ruby on Rails و Basecamp خیلی مشابه دیدگاه من به این موضوعه. حتما مطالعه ش کنید.
۲. بین ما و افرادی که ناتوانایی های جسمی دارن فاصله خیلی ناچیزه. ولی اونها به اندازه ما توان حمایت از خودشون رو ندارن. به فکرشون باشید. و اگر زندگیشون رو بهتر نمی کنید حداقل بدتر نکنید.
]]>با توجه به اینکه تکنولوژى هایى که در متن ذکر شده اکثرا جدید و پرطرفدار هستن حدس مى زنم تعداد سوالات به سرعت زیاد بشه. امیدوارم این پادکست برای شنوندگان مفید باشه و برسیم توش راجع به همه سوالات صحبت کنیم.
بروزرسانی ۷ آذر ۱۳۹۵: پادکست امروز روی سایت سکان آکادمی منتشر شد. منتظر شنیدم نظرتون هستم!
]]>مدتی که گذشت متوجه شدم اکثر برنامه نویس های تیم فاکتور اول و دوم رو زیاد ندارن. شاید بخشیش بخاطر اینکه این بزرگترین و حساس ترین پروژه ای بود که تا حالا روش کار کرده بودن و انرژی زیادی ازشون گرفته بود. من خیلی وقت ها تا دیروقت سرکار موندم و حتی بعضی آخرهفته ها هم کار کردم و سعی کردم خیلی بیشتر از انتظاری که ازم می رفت کمک کنم. یکی از کارهایی که تلاش کردم عملی کنم این بود که وب سایت جدید رو تا حد امکان Accessible کنیم. با چند نفر از Lead ها و Director ها که دوست شده بودم راجع بهش صحبت کردم. اکثرشون تصور واضحی از Accessibility نداشتن و فقط کلمه ش رو اینور اونور کمی شنیده بودن.
اگر با شنیدن این ها احساس همدلی (empathy) با این افراد نمی کنید و Accessible بودن تمام نرم افزار ها و وب سایت هارو ضروری نمی دونید به این فکر کنید که بین مردم کلی آدم هست که ناتوانی های جسمی دارن (از هر ۶ یا ۷ نفر یک نفر). اگه دفتر کلگری ما ۳۵۰ نفریم این یعنی ۵۰ نفر ناتوانی های جسمی دارن. ۵۰ نفر هرروز ۸ ساعت زیر یک سقف کنار شمان که نمی تونن خوب از نرم افزاراتون استفاده کنن و شما بهشون حس ناتوانی میدین. بیشتر بهش فکر کنید. این همه آدم اطرافتون عینک می زنن. آیا کسی که چشمش ضعیفه معلوله؟ نه؟ تا قبل اینکه عینک ساخته بشه چی؟ اون موقع معلول بودن. اما اختراعات و ساخته های ما آدم ها باعث شد این افراد با چشم ضعیف دیگه معلول نباشن. بیشتر که بهش فکر کنید درک می کنید فرد معلولی وجود نداره…شما با کارتون دیگران رو معلول می کنید.
در نهایت ظرف ۲-۳ روز کل اسلایدهارو آماده کردم و با سث هماهنگ شدم و با هم presentation رو انجام دادیم. فکر می کنم حدود ۳۰ نفر از تیم فنی اومدن یا آنلاین بهمون ملحق شدن و خیلی ها به موضوع علاقمند شدن و بعدش ازم تشکر کردن. اما دریغ از کوچکترین تغییر در پروژه های بعدی و Accessible شدنشون! از طرفی تیم طراحی سر از این موضوع در نمی آوردن و طراحیشون هزار و یک مشکل Accessibility داشت. از طرف دیگه تیم مدیریت پروژه و Account manager اصلا توی محاسبات مالی و زمانیشون این موضوع رو حساب نمی کردن. بعلاوه اینها من هم درگیر کلی پروژه prototyping بودم که Accessibility لازم نداشتن (مثل چت بات ها و اپ هولولنز) و فرصت این رو نداشتم که بیشتر این دانش رو در شرکت و به تیم های مختلف گسترش بدم. سث هم کل وقتش صرف کمک به تیم شیکاگو و نیویورک و تورنتو میشه و به شدت مشغوله. خلاصه یک جورهایی از این موضوع ناامید شدم و دیگه دنبالش نرفتم به جز صحبت هایی که گاهی وقتا سرناهار با همون همکارا می کردم. تا اینکه چند ماه پیش چند مشتری جدید از جمله شرکت بیمه آمریکایی Blue Shield of California و یک دانشگاه آمریکایی پیدا کردیم که قانونا باید Accessible می بودن و چند تیم در کلگری مشغول کار روشون شدن. تو این پروژه ها قرار بود من کار Accessibility Lead رو به عهده بگیرم ولی مدیر پروژه ها بدون اطلاع ما خیلی بخش هارو پیش بردن و به مشکل خوردن. همینا باعث شد بحث Accessibility بیشتر توی شرکت راه بیفته و با تلاش سث شرکت رقم قابل توجهی سرمایه گزاری کرد تا ۱۷ نفر با تخصص های Development و QA و UX از دفاتر کلگری و نیویورک و شیکاگو و آمریکای جنوبی برای یک دوره تخصصی Accessibility بفرسته تورنتو و از یک شرکت متخصص در این زمینه به اسم Deque که دفاتر دیگه ما برای Accessibility Review ازشون کمک می گیرن بخواد این دوره رو برگزار کنه. این ۱۷ نفر قرار شده بشن سفیرهای Accessibility شرکت و با گسترش دانش و دادن مشاوره به دیگران سعی کنن هرچه زودتر تمام پروژه های جدید شرکت رو Accessible کنن. توی این دوره تخصصی از مسایل سطح بالا مثل پروسه کلی بهینه برای پروژه های Accessible و آموزش و همکاری با متخصصین رشته های مختلف و نقش ها و مسئولیت ها تا مسایل ریز و تخصصی و فنی کلی صحبت شد و برای همه بسیار مفید بود. برای من هم (بخصوص مسایل غیر فنی و کلی تر) خیلی مفید بود و بهم انرژی مثبت داد که می تونیم تمام پروژه هامون رو با کمک هم Accessible کنیم. تنها چیزی که در این حین ناراحتم می کرد (و سالهاست کرده) اینه که در ایران هیچ کس راجع به این موضوع صحبت نمی کنه. هرچقدر جستجو می کنم هیچ مقاله ای مثلا درباره Web Accessibility به فارسی پیدا نمی کنم. رفتم یه سری سایت دولتی که اتفاقا بیشتر بازدیدکننده هاشون ممکنه معلول باشن و یه سری از پربیننده ترین سایت های ایرانی رو بررسی مختصری کردم تا ببینم طبق استاندارد جهانی WCAG 2.0 که سالهاست در آمریکا و کانادا و کشورهای دیگه دنیا استفاده میشه چقدر Accessible هستن. برای این تست از مرورگر کروم در سیستم عامل مک و صفحهخوان (Screen Reader) رایگان NVDA در یک Windows Virtual Machine استفاده می کنم. نتایج تستم رو اینجا با شما به اشتراک می ذارم:
* {outline: none !important;}
:focus, a:focus, button:focus, input:focus {outline: none;}
a:link, a:hover, a:active, a:visited, a:focus {outline: none;}
a {outline: 0;}
در ایران رشد IT و میزان فراگیر شدن استفاده از کامپیوتر و اینترنت در سالهای اخیر خیلی زیاد بوده. به طوری که الان طبق برخی آمارها نصف جمعیت از اینترنت استفاده می کنن که ایران رو کشور هجدهم دنیا از لحاظ تعداد کاربر اینترنت کرده. به طبع این موضوع تعداد ایرانی هایی که به توسعه نرم افزار و مشاغل دیگه مربوط به IT روی آوردن هم زیاد شده. از طرف دیگه، سالهاست که ارزش واحد پولی ایران (ریال) خیلی کمتر شده و خیلی جوانان ایرانی می خوان درآمد دلاری پیدا کنن تا زندگی مرفهی داشته باشن. یکی از کم دردسر ترین و ساده ترین راه های صادرات هم صادرات خدماته. مثل خدمات IT. همین شده که حالا بازار IT ایران با رفع تحریم ها داره کم کم نسخه کوچکی از بازار IT هند میشه. من خوشبینم که اگر روابط بین المللی ایران خوب بمونه و بهتر بشه بازار IT در ایران بسیار پر رونق میشه و افرادی که در این صنعت فعالیت می کنن جزو قشر متوسط رو به مرفه یا مرفه میشن، برعکس یکی دو دهه پیش.
مطالبی که اینجا می خونید نظرات آدمیه که ۳ ساله در بازار ایران فعالیتی نکرده و فقط از ۱۵ هزار کیلومتر اون ور تر تماشا و دنبال کرده. توی قسمت اول از اینکه چجور وارد این عرصه شدم زیاد گفتم. حالا بذارین یکم از تاریخچه کاری خودم واستون بگم. بعلاوه تجربیات دیگه ای که تو قسمت اول بهشون اشاره نکردم. حدود ۱۱ سال پیش اولین پروژه پولیم رو گرفتم. با دوستم مرتضی روش کار کردیم و وسطش مشتری جا زد. فکر می کنم چون شریکش گفته بود چرا کار رو دادیم به دو تا بچه فسقلی دبیرستانی؟! بعدش رفتم ۳ ماه تابستون تو یه شرکت برای یکی از کسانی که در بازار IT ایران خیلی فعاله کار کردم. ۳ ماه توی اون گرما هرروز ۸ صبح اونجا بودم و تا ۵ سخت کار کردم، وب سایت هایی ساختم که بعضی هاشون الان خیلی پربیننده هستن، اما تهش یک ریال هم بهم پرداخت نشد. بعدش با امیرعلی یه ایده نیازمندیهای آنلاین به سرمون اومد (قبل از اینکه همه شروع کنن به زدن نیازمندیهای آنلاین!) و روش کار کردیم و سایت خوبی از آب دراومد، اما بلد نبودیم چطور بازاریابی کنیم و راحت شکست خورد. بعدش با مرتضی و بعدا با حسام تیم شدیم و شروع کردیم به کار برای مشتری های مختلف. بعدا اسم تیممون رو گذاشتیم اورتا. در کنار این آموزش برنامه نویسی وب رو هم شروع کردم و کلا فکر می کنم به حدود ۱۰ نفر برنامه نویسی وب آموزش دادم. یکی از اون ۱۰ نفر تینای عزیز بود که دختر بسیار زرنگ و باپشتکاریه و این روزها در یاهو مشغول به کاره. همه این کار ها در کنار تحصیل در رشته مهندسی عمران دانشگاه شریف. اون تجربیات منفی اولیه بعلاوه درآمد کم نسبت به میزان زحمت بعلاوه درآمد زیاد اطرافیان فعال در رشته های دیگه و خیلی چیزهای دیگه که خودتون می دونید بهم می گفت من که در ایران زندگی می کنم نباید روی زمینه توسعه وب و برنامه نویسی زیاد حساب کنم. واسه همین مهندسی عمران واسم یه جورایی Plan B بود. البته در عمران هم از مهارت های برنامه نویسیم خیلی استفاده می کردم. به همین خاطر به مهندسی حمل و نقل علاقمند شدم که نوع کارش خیلی با برنامه نویسی و مدل سازی ریاضی جور در میومد و در عین حال خیلی کاربردی بود. ۲ سال از تحصیل گذشت مصمم شدم از راه ادامه تحصیل به آمریکا برم و شروع کردم به تلاش برای اپلای. آخرای راه بودم که پرونده مهاجرتی پدرم به کانادا بعد از ۵ سال پذیرفته شد. چیزی که اصلا انتظارشو نداشتیم! من هم تصمیم گرفتم بجای ادامه تحصیل در زمینه ارشد مهندسی حمل و نقل برم کانادا وارد بازار کار بشم و بعد از آشنایی با بازار اینجا تصمیم بگیرم در چه زمینه ای پیش برم. بخاطر رفتن از ایران و دلایل دیگه از تیم اورتا جدا شدم و دیگه شاگرد برنامه نویسی تازه هم نگرفتم. مدرک مهندسیمو گرفتم و بالافاصله اومدم کانادا. کلگری شهر تمیز و مرتبی بود با کوه های قشنگ و بازار کاریش بهتر بود، به همین خاطر اومدم کلگری. از روز دوم شروع کردم به اپلای واسه شغل ها. هم در زمینه مهندسی عمران (با سابقه خیلی کم) هم در زمینه توسعه وب (با سابقه زیاد). یه هفته بعد در یه شرکت تبلیغاتی نیم ساعته کلگری به عنوان Web Developer استخدام شدم. ۶ ماه روی توسعه وردپرس و سایت های استاتیک برای بیش از ۲۰ مشتری کار کردم و بعدش دنبال کار جدید و بهتر گشتم. از دو جا پیشنهاد خوب گرفتم. یکی از یه شرکت ۶-۷ نفره و دیگری از یه شرکت ۲۰-۳۰ نفره. هر دو به نسبت تعداد کارمندشون بسیار موفق. اولی بیشتر تبلیغاتی و دومی بیشتر نرم افزاری و نفتی. آینده اولی رو بهتر دیدم و اون رو انتخاب کردم. ۲ سال اونجا روی پروژه های خوبی از جمله وب سایت H&R Block کانادا کار کردم تا ۶ ماه پیش یک recruiter از شرکت Critical Mass که از شناخته شده ترین Digital Marketing Agency های کاناداست توی LinkedIn پیدام کرد، باهام تماس گرفت و به مصاحبه دعوتم کرد. منم دیگه می خواستم کارم رو عوض کنم و پیشرفتی کنم واسه همین به مصاحبه رفتم. بعد از یک مصاحبه تلفنی و دو مصاحبه حضوری پیشنهاد کاری گرفتم و بعنوان توسعه دهنده ارشد (Senior Developer) استخدام شدم. الان ۶ ماهی میشه اینجا هستم و در این مدت چند بخش مهم سایت های نیسان و Infiniti آمریکا، یک پروژه مهم Angular برای نیسان، یک موبایل اپ Ionic برای ۲۰ سالگی شرکتمون، یک Chatbot هوشمند با استفاده از Facebook Messenger API و Wit AI، یک پرزنتیشن آموزشی Web Accessibility و یک پرزنتیشن آشنایی و معرفی Chatbots برای عده ای از توسعه دهندگان وب و مدیران فنی شرکت، یک وب و موبایل اپ با Meteor، و یک سری کار خرده ریز دیگه انجام دادم. در حال حاضر هم روی یک اپ هلولنز با Unity کار می کنم. در کنار این ۳ شغل تمام وقتی که تابحال در کانادا داشتم با چند شرکت هم بعنوان Freelancer به صورت پروژه ای و ساعتی کار کردم. ضمنا در event ها و مسابقات مختلفی هم شرکت کردم که باعث شده با خیلی ها آشنا بشم و نتورک خوبی بسازم.
این هم مختصری از تجربیات کاری من. حالا برم سر اصل مطلب: مقایسه ایران و کانادا. بیشتر گفته هام مستقیما مربوط به وب و اینترنت هستن ولی وضعیت زیرشاخه های دیگه IT هم تقریبا مشابه بوده و هست.
در کشورهای توسعه یافته اینترنت از دهه ۹۰ کم کم همه گیر شد. بطوری که در حدود سال ۲۰۰۰ خیلی ها که در وب فعالیت می کردن و بیزینسی راه انداخته بودن ثروتمند شدن. در این زمان خیلی ها سعی کردن وارد این صنعت بشن و از موقعیت استفاده کنن. سرمایه گذار ها هم بدون دانش کافی و بیشتر به پشتوانه موفقیت شرکتهای دیگه کلی سرمایه می ریختن روی استارتاپ های جدید. به همین خاطر اوایل قرن بیست و یکم حباب .com ترکید و خیلی ها ورشکست شدن و خیلی بیزینس ها از بین رفتن. بعد از اون رشد دنیای نرم افزار و وب آهسته تر ادامه پیدا کرد ولی هیچ وقت متوقف نشد و نیاز به متخصصین این رشته و درآمد این متخصصین هی بیشتر شد.
در ایران هم از اواسط دهه ۷۰ تا دهه ۸۰ کم کم اینترنت همه گیر شد. ولی باوجود تعداد کاربر زیاد، بیزینس های ایرانی سودده زیادی در وب ایجاد نشد. علتش هم خیلی چیزا بود که فکر می کنم چندتاش اینها باشه:
البته در چند سال اخیر با ظهور بیزینس های موفقی مثل دیجی کالا می بینیم که این شرایط در حال بهبوده و روز به روز بیزینس های خوب دیگری در حال شکل گیری هستن.
زمانی که من در ایران در زمینه توسعه وب کار می کردم و بیزینس های خودم رو راه انداختم هنوز این بازار در ایران جنینی بیش نبود! منابع آموزشی خوبی گیر نمیومد. کمتر کسی می تونست یه بیزینس پلن درست حسابی برای یک بیزینس آنلاین تعریف کنه. از اونجایی که دست زیاد نبود اولش فکر می کردی هرکاری کنی موفق میشی. ولی معمولا یا فقط به بحث فنی موضوع اهمیت میدادی یا کلا به هیچیش اهمیت نمی دادی و فقط یه کار بی کیفیت به درد نخور انجام میدادی به امید اینکه شانسی موفق بشی! یا برای دیگران طراحی و توسعه وب می کردی و از سر و کله زدن با مشتری کم اطلاع و کسانی که برای همه چیز حاضر بودن خرج کنن بجز وب سایت کچل می شدی! شایدم یه شرکتی راه می انداختی که همه جور خدمات وب و کامپیوتر از طراحی و برنامه نویسی وب و هاستینگ و دومین گرفته تا فروش و نصب ویندوز ارائه بده (همون از شیر مرغ تا جون آدمی زاد). اگرم نمی خواستی بیزینس خودت رو بزنی و می خواستی بری کارمندی کنی شرکت درست حسابی خیلی به ندرت پیدا میشد. شرکت های موفق تو این زمینه معمولا اون هایی بودن که می تونستن پروژه های دولتی بگیرن و رقم هنگفتی بابت پروژه های نسبتا کوچک دریافت کنن. بهترین راه برای کار پیدا کردن توسعه نرم افزار تحت ویندوز بود که خیلی موسسات و شرکت ها بهش نیاز داشتن. به همین خاطر اون زمان زبان های برنامه نویسی مایکروسافت خیلی محبوب شدن و متخصصینشون زیاد شدن.
طی ۵ سال اخیر کم کم ایرانیان راه تجارت آنلاین در ایران رو دارن می فهمن و شرکت هایی در این زمینه راه افتادن که سودده هستن. تو این وضعیت کار خوب و آموزنده در این زمینه پیدا کردن خیلی راحت تر شده، درآمدها بهتر شده و نمونه های بهتری هست که ازشون میشه یاد گرفت چطور یک بیزینس آنلاین موفق در ایران داشت. البته رقیب هم بیشتر شده ولی من فکر می کنم خوبی های این وضعیت به بدی هاش خیلی خیلی می چربه و هنوز هم خیلی ایده های خوب هست که کسی پیاده سازیشون نکرده. حقوق های متخصصین این زمینه هم بالاتر رفته و اینطور که من شنیدم این روزها برنامه نویسان خوب وب درآمدشون چیزی بین ماهی ۳ تا ۸ میلیون تومان در ماهه.
اینجا من در شرکت کوچک با مشتری های کوچک تا شرکت بین المللی با مشتری های بزرگ کار کردم و تونستم با ساختارشون و تفاوت هاشون با ایران خوب آشنا بشم. اولین تفاوتی که با ایران حس کردم دانش بیشتر صاحبین بیزینس و مردم در زمینه وب و اینترنت و کامپیوتر بود. در ایران هنوز که هنوزه خیلی ها پیدا میشن که هیچ اطلاعی از نحوه ساخت مثلا یک وب سایت ندارن. خیلی افراد و شرکت های کوچکم که کار طراحی و توسعه وب سایت انجام میدن یا حوصله ندارن به این مشتریان آموزش بدن یا خودشون هم دانش کافی ندارن یا ترجیح میدن مشتری نادان بمونه تا زیاد تو کارشون دخالت نکنه و راحت تر خرج کنه. اینجا هم مشابه اینها پیدا میشه، اما مشتری متوسط یه جستجویی در اینترنت می کنه و خیلی اطلاعات خوب بدست میاره. مثلا میاد میگه من یه وب سایت می خوام که با وردپرس ساخته باشه واسه اینکه بتونم خودم به راحتی مدیریتش کنم و نیازی به شما برای نگهداریش نداشته باشم. (سه سال پیش که من اومدم خیلی مشتری های اون شرکت کوچک این خواسته رو داشتن)
دومین تفاوت بزرگ کار تیمی بود. من در ایران در تیم خودمون کار تیمی خوبی رو تجربه کردم ولی در بیزینس های ایرانی کار تیمی خوب خیلی کم دیدم. اینجا اما همه از بچگی در مدرسه کلی روی مهارت های ارتباطی و تیمیشون کار شده و خیلی راحت تر میشه باهاشون کار کرد. اکثر آدم ها بلدن در کار چطور باید مذاکره و بحث و همکاری کنن و نظر بدن و اینجور چیزها. اصطلاحا Soft skills خیلی خوبی دارن. اما در ایران ما در این زمینه خیلی ضعیفیم و به نظرم برای موفقیت و بهره وری و کیفیت خروجی بیشترمون باید بیش از هرچیز روی این نقصمون کار کنیم.
سومین تفاوتی که توجهم رو جلب کرد تکنولوژی ها و ابزارهایی بود که استفاده میشد. در ایران خیلی آهسته تر تکنولوژی ها و ابزارهای جدید وارد پروژه های واقعی میشه. اینجا ولی تکنولوژی های جدید زودتر جا می افتن و میشه ازشون استفاده کرد که بعضا خیلی کار رو راحت تر و سریع تر می کنه یا کیفیت کار رو بالاتر می بره. مثلا همون شرکت کوچک اولی که توش کار می کردم از کلی ابزار و نرم افزار برای مدیریت پروژه و زمان بندی و مدیریت فایل و امنیت و چیزهای دیگه استفاده می کرد که خیلی هاش اصلا در ایران استفاده نمیشد یا کم می شد. تازه اون شرکت کوچک و متوسط بود. شرکتی که الان توش کار می کنم از خیلی چیزها استفاده می کنه که در ایران متاسفانه هیچ کس باهاش آشنا نیست (اکثرا بخاطر تحریم ها و اینکه مجانی نمیشه ازشون استفاده کرد). تکنولوژی هایی هم که استفاده می کنیم خیلی هاش هنوز یا وارد ایران نشده یا آهسته داره میشه. (مثل هلولنز – البته هلولنز اینجا هم خیلی تازه ست)
در شرکت های بزرگ و موفق اینجا همکاری خیلی خوبی بین تیم های داخل شرکت (از تیم برنامه نویس گرفته تا طراح تجربه کاربری، طراح گرافیک، مدیر پروژه، مدیر حساب، حسابدار، منابع انسانی، مدیریت سرور، مهندسین DevOps، تضمین کیفیت، تحلیل بازار، و غیره) وجود داره که باعث میشه بتونن پروژه های بزرگ برای مشتری های بزرگ رو بخوبی مدیریت و طراحی و اجرا کنن. نمونه چنین هماهنگی و کار با کیفیتی رو من در ایران اصلا تابحال ندیدم. تحلیل اینکه علتش چی می تونه باشه واسه خودش بحث مفصلیه. اما مطمئنم اگر تحریم ها برداشته بشه و دولت هم از این صنعت حمایت بسیار بهتری بکنه شرکت ها و کارهایی از این دست در ایران خواهیم دید.
اینجا هم مثل ایران دانشگاه ها در زمینه توسعه وب و اینها از بازار هنوز عقب هستن و به همین دلیل متخصص با تجربه در این زمینه خیلی کمتر از نیاز بازار یافت میشه. به همین دلیل این افراد بیکار نمی مونن. اما درآمدشون از ایران خیلی بالاتره. به طوری که یک توسعه دهنده باتجربه وب می تونه درآمدی بین ۶۰ تا ۱۱۰ هزار دلار در سال داشته باشه.
من از محیط کاری ایران بیشتر فضای نسبتا پر تنش و خشک به یاد دارم که توش آدم تلاش می کنه امید به بهتر شدن وضعیتش در آینده داشته باشه اما عملا نشانه زیادی براش وجود نداره! اما مطمئنم اون قدیم بوده و الان وضعیت خیلی بهتر شده. تجربه من برمی گرده به زمان دبیرستانم، به همین خاطر زیاد ازش نمیگم چون ممکنه در حال حاضر چندان صحت نداشته باشه.
اینجا مردم خیلی بهتر درک کردن که وقتی با یه نفر کار می کنی یک جورهایی داری باهاش زندگی می کنی. بعضا از شریک زندگیت هم باهاش بیشتر زمان می گذرونی! به همین خاطر خیلی با هم دیگه خوبن، گرچه ممکنه برای جلوگیری از پیچیده شدن رابطه شون یه مرزهایی رو رعایت کنن و زندگی شخصی رو از کاری جدا نگه دارن. هروقتم مشکلی با هم داشته باشن سعی می کنن مسالمت آمیز حلش کنن و تا وقتی کاملا از درست شدنش ناامید نشدن رابطه رو بهم نمی زنن. دعوا و اینها هم خیلی خیلی به ندرت اتفاق می افته و آدم ها نحوه برخورد با مشکلات کاری در محل کار رو بهتر می دونن. همه اینها بعلاوه قوانین خوب که خیلی حامی کارمندان هستن از تنش محیط کار کم می کنه و لذت کار رو بیشتر. یکی از دلایل اینکه اینجا برخلاف ایران که همه دنبال زدن بیزینس خودشونن خیلی ها به همین کارمندی راضی ان همینه. در شرکت های بزرگ تر یک مسیر مشخص هم برای پیشرفتتون تعریف می کنن که بدونید اگر خوب کار کنید و به شرکتتون منفعت برسونید (حداقل ۲-۳ برابر حقوقی که بهتون میدن) شرکت هم هواتون رو داره و همیشه رفاه خوبی خواهید داشت. تو اکثر شرکت ها وسایل تفریحی هم پیدا میشه که کارمندا آزادن وقتی خسته میشن ازشون استفاده کنن. حالا یا میز فوتبال دستی یا پینگ پونگ یا مینی بسکت بال یا مینی گلف یا دارت یا اکس باکس یا پلی استیشن یا وی یا نینتندو یا مثل شرکت ما همش شنیدم تو ایران هم شرکتهای بزرگ جدید امکانات مشابهی دارن.
اینجا روی برابری زن و مرد و نژادهای مختلف هم خیلی حساسن. به همین خاطر بعضی وقت ها در محیط کاری بعضی آدم های محتاط از تازه مهاجرها یا دختر های حساس دوری می کنن که یک موقع سوتی ای ندن یا تهمتی بهشون زده نشه! این مورد چندان در ایران وجود نداشت و نژادپرستی و عدم برابری زن و مرد خیلی بیشتر نمود داشت.
متاسفانه تو اکثر بیزینس های کوچک ایرانی باید خیلی حواست باشه که حقوق و مزایات رو بهت بدن وگرنه ممکنه هیچ وقت نگیریش یا خیلی دیر دریافتش کنی. گاهی وقتا ممکنه همکاری پیدا کنی که اذیتت می کنه یا پشت پرده سعی می کنه با پا گذاشتن روی تو خودش رو بالا بکشه و کار تیمی بلد نیست. اگه دختری ممکنه همکاری داشته باشی که ازت خوشش میاد ولی وقتی تو حس مشابه نداشته باشی اذیتت کنه یا بهت تعرض کنه. با وجود همه این ها اما محیط های کاری ای هم هست که هیچکدوم اینها توش نیست و سالمن و می تونی توشون آرامش فکری و خوشحالی و امید به آینده داشته باشی. یکی از دوستان من که در کافه بازار کار می کرد می گفت اونجا تقریبا اینطوره.
اینجا روی نبود نژادپرستی و برابری زن و مرد و حقوق افراد هم جنس گرا و معلول خیلی حساسن. باید خیلی خیلی حواست باشه در این زمینه ها اشتباهی نکنی یا حتی کاری نکنی که توهین تلقی شه وگرنه می تونه واست طبعات سنگین به همراه داشته باشه. از اونجایی که اینجا تکنولوژی های جدید خیلی سریعتر جا می افتن تو هم باید خیلی بیشتر بروز باشی و همیشه در حال یادگیری باشی. یادگیری و کنجکاوی مداوم هم بدون علاقه بسیار ممکن نیست. به همین خاطر هست که من به هیچ مهاجری توصیه نمی کنم فقط به صرف اینکه بازار کار زمینه طراحی و توسعه وب اینجا خوبه و یادگیریش هم به نظر راحت میاد برن این مهارت ها رو یاد بگیرن. اگر مهارتت رو بروز نگه نداری یا کارت رو از دست میدی یا کم کم کارت انقدر خسته کننده میشه که دیگه واست شکنجه میشه و فسیل میشی! کار جدید پیدا کردن هم واست سخت میشه. به همین دلیل اگر معلوماتت رو بروز نگه نداری همیشه ترس از دست دادن کارت رو داری.
همونطور که گفتم گفتنی ها در این زمینه زیادن و من خیلی مختصر حرف هام رو زدم چون مطمئن نیستم خواننده های بلاگم راجع به چه چیزهای دیگه ای کنجکاون. اگر سوال یا نظری دارین خوشحال میشم در قسمت نظرات برام بنویسین تا بتونم همونجا پاسخ بدم یا نوشته رو بروزرسانی کنم.
تا نوشته بعد (که قول میدم خیلی زودتر از این یکی منتشر بشه) بدرود!
]]>طراحی تجربه کاربری (UX Design) چیه؟ این سوالیه که خیلی از خوانندگان بلاگم تابحال ازم پرسیدن.
اول از همه مهمه که بگم هیچ تعریف دقیق و کاملی که همه قبولش داشته باشن وجود نداره.
طراحی تجربه کاربری ابعاد زیادی داره و به رشته های مختلفی مربوط میشه — مثل طراحی تعامل (Interaction)، معماری اطلاعات، طراحی بصری، کاربردپذیری (Usability)، و تعامل انسان و رایانه.
با این حال می خوام سعی کنم تصویر واضح تری ازش واستون رسم کنم.
در نشریه تعامل با کامپیوترهای دانشگاه آکسفورد، یک مقاله هست که هدف طراحی تجربه کاربری رو “تقویت رضایت و وفاداری (وابستگی) کاربر بوسیله فایده مندی، راحتی استفاده، و لذت تعامل با یک محصول” بیان می کنه.
به عبارت دیگه، طراحی تجربه کاربری فرایند طراحی محصولاتیه (فیزیکی یا دیجیتال) که مفیدن و استفاده ازشون راحته و لذت بخش. طراحی UX درباره اینه که تجربه کاربرانی که دارن محصول شما رو استفاده می کنن بهتر کنید، و اطمینان کسب کنید که کاربران ارزش محصول شمارو می فهمن.
متاسفانه اینم یه تشریح کامل واسه طراحی تجربه کاربری نیست. پس واسه این که بهتر این موضوع رو درک کنید، در اینجا پاسخ ۱۵ متخصص این زمینه رو براتون آوردم و در انتها نظر خودم رو گفتم:
مدیر Users Know، نویسنده UX for Lean Startups
“اگر تجربه کاربری (UX) تجربه ایه که یک کاربر حین تعامل با محصول شما داره، پس طراحی تجربه کاربری (UX Design)، میشه فرآیندی که بوسیله ش ما تعیین می کنیم اون تجربه چگونه خواهد بود.
طراحی تجربه کاربری همیشه در جریانه. چه حواستون بهش باشه چه نه، یه نفر بالاخره درباره این که چگونه انسان و محصول شما با هم تعامل می کنن تصمیم می گیره. طراحی خوب تجربه کاربری موقعی اتفاق میفته که ما از این تصمیمات جوری استفاده می کنیم که هم نیازهای کاربرها و هم نیازهای بیزینس ما درک بشه و پاسخ داده بشه.”
مدیر Portigal Consulting، نویسنده Interviewing Users
“اگه به یه چیز تعاملی مثل یه وب سایت یا یه دستگاه یا یه نرم افزار نگاه کنیم، طراحی تجربه کاربری اون چیز فرآیند خلاقانه و تحلیلی ایه که طی می کنیم تا تعیین کنیم اون چیز چجوری خواهد بود—برای مردم چیکار خواهد کرد، چجوری ازش استفاده می کنن، و ظاهرش/صداش/بوش/مزش/جنسش چجوریه.”
معاون سرپرست طراحی در CapitalOne
“همونطوری که لز سندرز بیش از ۱۰ سال پیش می گفت، چیزی بعنوان طراحی تجربه کاربری وجود نداره. تجربه یک حس شخصیه که مردم حس می کنن؛ چیزی که ما طراحان مالکش نیستیم. با این حال، می تونیم واسش طراحی کنیم.
این تفاوت ریزیه ولی مهمه. همین کلمه “واسش” غرور کاری طراحا رو کم می کنه، و باعث میشه که ارتباط طراح با مردم دوطرفه بشه. (راستی عبارت “کاربر” خیلی عبارت محدودیه و یه جورایی برچسب توهین آمیزیه واسه وصف آدم ها)
در نهایت، تجربه مردمی که ما براشون طراحی می کنیم چیزیه که میزان موفقیت محصول، خدمات و روابط ما رو تعیین می کنه.”
محقق ارشد تجربه کاربری در Google، نویسنده Validating Product Ideas through Lean User Research
“طراحی تجربه کاربری هنر و علم ایجاد حس های مثبت در مردمیه که با محصولات یا خدمات ما تعامل پیدا می کنن.”
موسس Usability Geek
“طراحی تجربه کاربری (UXD یا UED) یه فرآیند طراحیه که تنها هدفش طراحی یه سیستمه که یه تجربه عالی به کاربرها میده. بنابراین، UXD زمینه های مختلفی از جمله طراحی رابط کاربری، کاربرد پذیری، دسترسپذیری، معماری اطلاعات و تعامل انسان و رایانه رو در بر می گیره.
طراحی تجربه کاربری توسط طراحان تجربه کاربری انجام میشه—کسانی که دغدغه اصلی شون تعاملیه که بین کاربران و سیستمی که کاربران استفاده می کنن رخ میده.
بعنوان مثال یه طراح UX اصول کاربرد پذیر کردن یه محصول رو در نظر می گیره، و اون اصول رو طوری در فرآینده طراحی سیستم جا میده که یک کاربر که باهاش تعامل می کنه اون سیستم رو کاربردپذیر ببینه.”
سرپرست پژوهش در UserTesting
“طراحی تجربه کاربری تعهدیه به ساخت محصولاتی که با در نظر داشتن مشتریان ساخته شدن. شروعش با مطالعه اینه که چه کسانی مشتریان ما هستن و چه نیازی دارن، و استفاده کردن از این اطلاعات برای ارائه محصولات و خدماتی که کیفیت زندگی مردم رو بهتر می کنن.
ایده های طراحی توسط نظر کاربران واقعی تایید میشن تا مطمئن بشیم محصول نهایی برای اونهایی که در نهایت استفاده ش می کنن به خوبی کار خواهد کرد.”
پژوهشگر ارشد کاربری در Dropbox
“سوالتون ساده ست، ولی جوابش کمی پیچیده ست و گاهی وقتا بحث برانگیزه.
طراحی تجربه کاربری یک رویکرد طراحیه که تمام جنبه های یک محصول یا خدمات با کاربر رو در نظر می گیره. این جنبه ها نه تنها شامل زیبایی و کارکرد یک محصول یا یک جریان میشه، بلکه شامل چیزهایی مثل حس و لذت هم میشه—چیز هایی که مهندسی کردنشون و دست یافتن بهشون سخت تره.
یه طراح می تونه یه روند یا یه تعامل خلق کنه که زیبا، یکتا، جذاب و کاربردی باشه—اما گستره طراحی تجربه کاربری (UXD) شامل تمام زمینه هایی میشه که لازمن تا تجربه کاربر در کل عالی بشه.
بله، شما طراحان گرافیک دارین، اما شما طراحان معماری اطلاعات، محققین کاربری، مهندسین، نویسندگان، و مدیر محصول هم دارین—و همه این افراد یک مسئولیت مشترک دارن که تجربه ای خلق کنن که استفاده ش راحت باشه، و کاربر رو خوشحال نگه داره بخاطر اینکه بهش ارزشی ارائه میده.”
مشاور UX در Boagworks
“برای من طراحی UX خیلی بیشتر از فقط طراحی برای یه صفحه ست. تمام تصمیماتی که از مدیر یک سازمان تا برنامه نویس نهایی می گیرن روی تجربه کاربر تاثیر میذارن.
بعنوان مثال Magicband دیزنی رو در نظر بگیرید. هیچ رابط کاربری گرافیکی ای نداره ولی باز یه تجربه عالی با استفاده از سنسور ها و خدمات مشتریان خوب خلق می کنه.”
یکی از موسسین Rocket Insights، موسس Bokardo
“طراحی UX بطور ساده یعنی طراحی با آگاهی از تمام نقاط تماسی که تجربه نهایی با محصول/خدمات شما رو تشکیل میدن. پس این طراحی فراتر از طراحی صفحه و طراحی بصری میره تا حتی چیزهایی مثل ایمیل هایی که رد و بدل میشن، طوری که مردم جواب تلفن میدن، پیام های تبلیغاتی، مقررات پس دادن و پس گرفتن، و هرچیزی بین این ها.
در حال حاضر توی این زمونه اینترنتی خیلی مهمه که روی تمام تجربه تمرکز کنیم چون احتمالش هست که شما هیچوقت خیلی از مشتریانتون رو رودررو نبینید. هرچند در نهایت، حروف “UX” محو میشن و می فهمید که تمام این چیزها جزوی از طراحی هر محصول یا خدماتی هستن.”
مدیر هنری در Digital Telepathy
“طراحی UX یک شیوه طراحیه که از فهم عمیق کاربر ریشه می گیره با هدف اینکه راه حل هایی رو فراهم کنه که تجربه دلخواه رو خلق می کنن.
اصطلاح UX بیشتر مربوط به محصولات دیجیتال میشه و معمولا مربوط به برنامه های تحت وب یا موبایله.”
طراح در UserTesting
“طراحی UX ارزشیه که شما توی هر نقطه تماس منتقل می کنید.
این ارزش ها—چه مثبت چه منفی— به هم گره خوردن تا درک یک کاربر از محصول رو شکل بدن.”
مربی تجربه کاربری در WhitneyHess.com
“تجربه کاربری تعهدیه به توسعه محصولات و خدماتی که هدف، درک و انسجام دارن. فرآیند بی اتمامِ دیدن جهان از زاویه دید مشتریانه و تلاش برای ارتقای کیفیت زندگیشون.
فرآیند بی اتمام حفظ کردن سلامت بیزینس و پیدا کردن راه های تازه برای رشد دادنش. تعادل بی نقصی بین پول درآوردن و خلق مفهوم.”
مدیر بازاریابی در Digital Telepathy
“طراحی تجربه کاربری فرآیند فهمیدن نیازها، حال روانی و احساسی، و توانایی فنی یک نفر، و بعد طراحی یک راه حله که اون اطلاعات رو در نظر می گیره.
تجربه کاربری کاربرد پذیری رو اولویت میده و هدفش اینه که هروقت کسی از محصول استفاده می کنه یک پاسخ مثبت احساسی ایجاد کنه.”
مشاور UX در Erik Levitch Consulting
“تجربه کاربری به معنی عمل رفع نیازهای مردم پیش از، حین، و بعد از توسعه محصوله. درباره اینه که استفاده چیزهارو واسه مردم آسونتر کنیم.”
محقق کاربری در StubHub
“خیلی مردم میگن تجربه نمی تونه طراحی بشه چون تجربه چیزیه که مردم پیدا می کنن—نه چیزی که بشه طراحیش کرد. از طرفی من کاملا موافقم.
از طرف دیگه، UX به ما این توانایی رو میده که شناسایی کنیم چه چیزی تجربه خوبی میده و چه چیزی تجربه بد. و وقتی خوب انجام بشه، اجزای طراحی شده یک تجربه نامرئی میشن و کاربر لذت می بره چون ما نیازهاشون رو پیش بینی کردیم و بهشون چیزی دادیم که به خواستنش فکر نکرده بودن.”
گرچه تمام این تعریف ها تا حد زیادی درستن، تعریف های ۱، ۳، ۴، ۷، ۹، و بخصوص ۱۵ به نظر من نزدیک تر هستن. تجربه ای که من در این زمینه بخصوص از کار با کمپانی های بزرگی مثل H&R Block پیدا کردم اینه که معمولا اصول طراحی که همه گیر تر و جا افتاده تر هستن وارد حیطه طراحی گرافیکی میشن. اما اصولی که خیلی تازه هستن، یا متخصصین هنوز روشون به توافق نرسیدن، یا خیلی مختص یک پروژه خاص هستن، باید از زاویه دید تجربه کاربری بررسی بشن. بذارید یه مثال واستون بزنم. وقتی که ما داشتیم روی وب سایت H&R Block کانادا کار می کردیم روی هر جزئی از صفحات یا محتوا که کار می کردیم یه آزمایش کاربردپذیری انجام می دادیم. به این شکل که یه نسخه اولیه درست می کردیم (حالا یا با برنامه نویسی یا با استفاده از ابزارهایی مثل InvisionApp) و می ذاشتیم مثلا ۴۰ کاربر مختلف —از ۲۰ ساله گرفته تا ۷۰ ساله، با مهارت های مختلف— تستش کنن. حین تست کردن تصویر مانیتور و صداشون رو ضبط می کردیم و ازشون می خواستیم هرچیزی با دیدن محصول ما توی ذهنشون میاد به زبون بیارن (تا روند فکریشون رو کاملا بفهمیم). یکی از چیزهایی که همون اوایل فهمیدیم این بود که خیلی وقت ها کاربرها وقتی می خواستن موس رو از روی منو ببرن روی منوی زیر مجموعه، وسط راه می رفتن رو یه منوی دیگه و وقتی می رفتن رو زیر مجموعه منوی زیرمجموعه عوض شده بود! سر همین یه پژوهشی کردیم و در نهایت یه تاخیر هوشمند به منو اضافه کردیم تا این اتفاق نیفته. این روند آزمایش روی کاربران و بهبود کیفیت تک تک اجزا رو به طور دائم همیشه داشتیم انجام می دادیم. همینطور شد که ۶ ماه بعد از استفاده از سایت جدید، تیم آمریکای H&R Block با ما تماس گرفتن و خواستن تجربیاتمون و شیوه کارمون رو بهشون انتقال بدیم، چون از خیلی ها تعریف وب سایت کانادا و Accessibilityش و Usabilityش رو شنیده بودن و یک معلول به تازگی ازشون شکایت کرده بود و چند صد هزار دلار به خاطر Accessible نبودن بخشی از وب سایتشون ازشون گرفته بود.
در شرکت های کوچیک معمولا کار UX Design توسط برنامه نویس و طراح گرافیک با هم و با استفاده از آزمایش کاربردپذیری انجام میشه. توی شرکت های بزرگتر معمولا تیم UX Design هست که کار طراحی اولیه wireframe ها و حتی گاهی prototype اولیه رو انجام میدن. توی این پروسه حتما از آزمایش کاربردپذیری و گاهی نظر برنامه نویسان هم استفاده می کنن. بعد کار رو به طراح گرافیک میدن و باقی کار با روند همیشگی انجام میشه.
خب، شما چی فکر می کنید؟ طراحی تجربه کاربری از نظر شما چیه؟
الان بیش از ۲ ساله که به کانادا -شهر کلگری- مهاجرت کردم. در این ۲ سال ۲ شغل داشتم، ۳۰ هزار کیلومتر رانندگی کردم، سردترین زمستان کلگری از ۳۰ سال پیش تاکنون و یک زمستان نه چندان سرد تجربه کردم، خونه خریدم و بیش از یک سال تنها زندگی کردم، دوستان و تفریحات جدید پیدا کردم، و خیلی تجربیات تازه دیگه پیدا کردم. تازه یک سفر به ایران هم چند ماه پیش داشتم.
نکته: تجربیات من عمدتا مربوط به کلگریه و شاید به کل کانادا قابل بسط نباشه.
در قسمت اول راجع به زمستون خوب توضیح دادم. به تازگی سردترین زمستون کلگری در ۳۰ سال اخیر رو پشت سر گذاشته بودم!
اما سال بعدش زمستون خیلی سرد نبود و برف سنگین هم کم داشتیم. کلا اصلا اذیت نشدم.
ضمن اینکه تابستون آلبرتا رو که دیدم شیفته اش شدم! کانادا در تابستون بسیار زیباست. کلی کوهنوردی و دوچرخه سواری رفتم و از طبیعتش خیلی لذت بردم. شاید به نظر عجیب بیاد، اما با اینکه تابستونش خیلی خوبه اواخر هرتابستون من دلم برای برف و زمستون تنگ میشه! علتش هم اینه که تابستون پر از جنب و جوش و فعالیته و زمستون پر از آرامش. و آدمیزاد به هردوی اینها نیاز داره!
اکثر فستیوال ها (از جمله Calgary Stampede که معروف ترینشون هست و فستیوال ایرانی TabestoonFest) در تابستون برگزار میشن. هوا خیلی مطبوعه و کم پیش میاد که زیادی گرم بشه.
توی نوشته قبلی گفته بودم اینجا از آلودگی هوا خبری نیست. اما چند ماه پیش بخاطر آتش سوزی جنگل ها در غرب آمریکا و استان بریتیش کلمبیای کانادا دود زیادی اینجا اومد. به طوری که چند هفته میزان ذرات معلق هوا در حد بسیار خطرناک بود.
از یک سال و نیم پیش تا حالا دیگه بیشتر داخل شهر و حوالی downtown رانندگی کردم. ساعت باز و بسته شدن ادارات و مدارس ترافیک زیاده و معطلی هست، اما باز نه در حد تهران! مثلا مسیری که بدون ترافیک ۱۷ دقیقه زمان می بره رو در بدترین حالت پیش اومده توی ۲۵ دقیقه رفتم.
آخر هفته ها حوالی مرکز شهر باید با احتیاط رانندگی کرد چون هم راننده ها و هم عابران پیاده ممکنه مست باشن. واسه من چند بار پیش اومده که عابر مست همینطوری بدون نگاه به خیابون اومده وسط خیابون جلوم! البته پلیس هم زیاده و خیلی ماشین هارو نگه میدارن و تست الکل از راننده ها می گیرن.
چند ماه پیش که رفته بودم ایران بعد از ۲ سال پشت ماشین دنده ای نشستم! ازم پرسیدن مطمئنی می تونی تهران رانندگی کنی؟ گفتم خیال کردین ۲ سال رفتم اونور زندگی کردم غربی شدم؟! معلومه که می تونم!
همون اول چند بار خاموش کردم و مایه خنده اطرافیان شدم
بعدش هم اولین جایی که رفتم آریاشهر تهران بود. عصر پنج شنبه بود و میدون غلغله بود! ماشین ها و موتور ها و آدم ها با فاصله های سانتیمتری از جفت هم لایی می کشیدن و من cpu usage ام روی ۱۵۰٪ بود! این وسط بغل دستیم هم سعی می کرد موبایل رو بده بهم چون یکی می خواست بهم تلفنی خوش آمد بگه! من گفتم الان نمی تونم صحبت کنم حواسمو پرت نکن! ساکت شده بودم و آهنگ رو قطع کرده بودم و چهار چشمی اطراف رو نگاه می کردم تا از میدون رد شدیم و یه نفس راحتی کشیدم. اونجا بود که فهمیدم ۲ سال کار خودشو کرده! دیگه توی خیابون های تهران کاملا احساس ناامنی می کردم. وقتی که یک ساعت رانندگی می کردم بعدش انقدر خسته میشدم انگار تازه یه امتحان سخت ۳ ساعته دادم! بعد از یه هفته بهتر شدم و کم کم رانندگی تهرانیم برگشت! اما بعد از اینکه برگشتم کانادا داشتم فکر می کردم تازه قدر رانندگی کانادایی ها دستم اومد!
این یکی به نظر مهم نمیاد، اما وقتی متوجهش میشید دردناکه!! اینجا جریمه های رانندگی خیلی سنگینه. من یه بار جایی که ۸۰ کیلومتر در ساعت محدودیت سرعت بود ۹۲ می رفتم حدود ۱۲۰ دلار جریمه شدم. الان جریمه هارو بیشتر هم کردن و چند وقت پیش به خاطر اینکه registration ماشینم رو تمدید سالانه نکرده بودم ۳۱۰ دلار جریمه شدم! حالا هزینه تمدید registration چقدر بود؟ ۷۰-۸۰ دلار! ماجرای کامل این جریمه شدنم رو می تونید روی صفحه فیس بوکم بخونید.
[در ادامه قسمت اول] از زمانی که خونه خریدم و مستقل شدم هزینه هام خیلی بالا رفت. بعد از قسط و condo fee خونه یکی از بزرگترین مخارج خورد و خوراکه. از اونجایی که من زیاد فرصت آشپزی ندارم بیشتر از رستوران غذا تهیه می کنم و هزینه ش خیلی زیاد میشه.
زمانی که نوشته قبلی رو نوشتم هر دلار کانادا معادل ۰.۹۳ دلار آمریکا بود. حالا این نسبت رسیده به حدود ۰.۷۷ و قدرت خرید کانادایی ها پایین اومده. خیلی اقلام هم افزایش قیمت داشتن. از طرف دیگه با کاهش قیمت جهانی نفت، نفت کانادا دیگه فروش نداره و این باعث رکود اقتصادی بخصوص در استان آلبرتا شده. خیلی ها که بطور مستقیم یا غیرمستقیم با صنعت نفت کار می کردن کارشون رو در یک سال گذشته از دست دادن و هنوز دنبال کار می گردن. در صنعت IT که من فعالیت می کنم اوضاع بهتره بخاطر اینکه ما با صنایع دیگه هم کار می کنیم و اونها کمتر رکود روشون تاثیر گذاشته. حتی بعضی ها کارشون رونق گرفته. یکی از دلایلش می تونه این باشه که خیلی ها بیکار شدن و چون قسط دارن با حقوق پایین حاضرن استخدام بشن.
الان سرعت دانلود من حدود ۵۷ مگابیت و سرعت آپلود حدود ۳ مگابیته. اینترنت در کانادا خیلی ارزون نیست (من ماهی ۹۵ دلار میدم) اما با این سرعت کمتر پیش میاد در اینترنت منتظر دانلود چیزی بشم. همین باعث میشه که توقع کاربران اینترنت خیلی بالا بره و مثلا وقتی یک صفحه وب ۳ ثانیه طول بکشه تا باز شه خیلی ها صفحه رو قبل از باز شدن می بندن چون حوصله معطلی ندارن! (بخصوص کاربران موبایل)
مدتهاست که دیگه چیزی رو دانلود نمی کنم که روی کامپیوتر سیو کنم و هاردم زیاد پر نمیشه. چون همه چیز رو آنلاین و cloud-based استفاده می کنم.
چند ماه پیش که ایران رفتم سرعت اینترنت ۲-۳ مگابیت انقدر به نظرم کم میومد که خیلی کم از اینترنت استفاده کردم. حوصله م سر می رفت انقدر توی loading می موندم! (حالا میگین اَی مرفه جهان اولی بی درد خیکی!) البته این موضوع بد هم نبود. چون بیشتر وقت با نزدیکان گذروندم.
به نظر من این یکی از بزرگترین تفاوت هاست. و یکی از تفاوت های اصلیه که من رو اینجا نگه داشته.
اینجا تمام مردم از حقوق شهروندی تقریبا یکسان برخوردارن. آدم ها در پایین ترین موقعیت های اجتماعی از عزت و احترام و امکاناتی برخوردارن که یک ثروتمند در ایران شاید برخوردار نباشه.
و اما پاسخ به یک سوال مهم که خیلی ازم پرسیده میشه:
خیلی ها مختصری درباره رشته کاری و سوابقشون می گن و از من این سوال رو می پرسن. در ۹۹ درصد موارد من قادر به پاسخ دادن به این سوال نیستم، توی اون یک درصد هم خیلی با احتیاط و اما و اگر پاسخ میدم.
من توی وبلاگم سعی کردم تجربیاتم رو واقع بینانه توضیح بدم. هر بدی و خوبی ای که به نظرم اومده نوشتم و اگر جایی نظر شخصیم رو گفتم حتما ذکر کردم که این تنها نظر شخصی منه. معمولا کسانی که پیش زمینه شون اینه که کانادا خوبه، بدی هارو در نوشته هام نمی بینن! و بالعکس! البته تجربیات من از میانگین بهتره. یک دلیلش اینه که من در زمینه IT تجربه بسیاری داشتم و رشته تخصصیم (web development) در کشورهای توسعه یافته الان تقاضا زیاد داره. دلیل دیگه ش اینه که تمام ویژگی هایی زیر رو پیش از مهاجرت داشتم.
به نظر من به طور کلی اگر می خواید مهاجرت کنید باید ویژگی های زیر رو داشته باشید:
اگر تمام ویژگی های بالا رو دارید شانس موفقیت و داشتن یک زندگی خوب و آروم در کانادا رو دارید. اما باز من نمی تونم با قطعیت بگم مهاجرت براتون خوبه. جواب این سوال رو احتمالا فقط خودتون می تونید پیدا کنید. همیشه هم توی هرتصمیمی به این مهمی احتمال بدشانسی و شکست هست. واسه همین خوبه که آدم حساب همه چیز رو کرده باشه و plan b و c هم داشته باشه!
اگر موارد جدیدی به نظرم بیاد به نوشته بالا اضافه می کنم.
فعلا بدرود!
]]>
این سوالیه که خیلی ازم می پرسن. معمولا کوتاه جواب میدم:
به کامپیوتر بیشتر از عمران علاقه داشتم، اماقصد موندن در ایران داشتم و آینده عمران رو در ایران بهتر میدیدم، همچنین بیشتر مطالبی که در رشته کامپیوتر در دانشگاه های ایران تدریس میشدن رو غیرکاربردی می دونستم یا دوست نداشتم.
حالا جواب بلند!
بچه که بودم پدرم به کامپیوتر وارد بود و به من هم خیلی چیزها یاد می داد.۸ سالم که بود مادرم به تشویق پدرم به یک کلاس طراحی وب رفت ولی دنبال نکرد. وقتی که مادرم برنامه نویسی HTML و CSS و کار با Photoshop و فلش و Swish تمرین می کرد من پشت دستش می نشستم و تماشا می کردم. بعد که کارش تموم می شد منم تمرین می کردم.
از حدود ۷ سالگی از اینترنت استفاده می کردم. اولین استفاده ای که توجهم رو جلب کرد چت بود! اون زمان با یاهو مسنجر و چت روم های سایت بدهی. اینکه به اون راحتی می تونستم با کسانی کیلومترها یا حتی هزاران کیلومتر دورتر ارتباط برقرار کنم خیلی واسم هیجان انگیز بود (بله اون زمان کار با اینترنت Dial up هم راحت به نظر میومد!). زمانی که یادگیری طراحی وب رو شروع کردم هزاران ایده تو سرم بود که می تونستم در اینترنت پیاده کنم. بیشترشون هم به نحوی یک شبکه اجتماعی محسوب می شدن. (نمی خوام بگم ایده فیس بوک از یه بچه فسقلی هشت ساله ایرانی اومد که ریا نشه! )
اون زمان یادگیری زبان های CSS، HTML و تا حدی جاوااسکریپت و نرم افزار Photoshop برای ساختن صفحات وب با هرظاهری تقریبا کافی بود (بدون انیمیشن البته). الان هم با یادگیری اینها خیلی سریع میشه طراحی صفحات وب رو شروع کرد. فقط الان ابزارهایی هست که کارهارو سریع تر و منظم تر می کنن و برای کارهای متوسط و بزرگ استفاده از این ابزار ها ضروریه.
امروزه به این کار می گن: Front-end web development.
توسعه پوسته وب؟ توسعه جلوی وب؟ ترجمه خوبی براش سراغ ندارم! به کسی که این کار رو می کنه می گن: Front-end (web) developer. اگه می خواید بدونید کمپانی های کانادایی از این افراد دقیقا چه انتظاراتی دارن این آگهی های شغلی رو ببینید.
خیلی ها می پرسن چطور می تونن وارد زمینه طراحی و توسعه وب بشن؟ جواب من معمولا اینه: HTML و CSS رو یاد بگیرید (می تونید از سایت W3Schools یا منابعی که اینجا معرفی کردم استفاده کنید). کمی هم فوتوشاپ یاد بگیرید. اگر دیدید از کار با فوتوشاپ خیلی بیشتر از کدنویسی لذت می برید و در گرافیک استعداد دارید شاید بهتر باشه تمرکز کنید روی طراحی گرافیک و طراحی وب (البته استعداد رو دیگران باید تشخیص بدن نه خودتون. تعریف مادرجان هم قبول نیست!). اگر کدنویسی رو بیشتر دوست داشتید حالا باید بفهمید برنامه نویسی سمت Client رو بیشتر دوست دارید (همون چیزی که تا الان یاد گرفتید) یا برنامه نویسی سمت سرور (PHP، ASP.net، Java، Javascript، Ruby، Python، …). بهترین راه اینه که یک زبان ساده تر سمت سرور (مثلا PHP) رو شروع به یادگیری کنید. برنامه نویسی سمت سرور گرچه خیلی با برنامه نویسی سمت Client پیوند داره، اما یک دنیای دیگه ست. بهتره یکی از این دو رو انتخاب کنید و در اون تا حدی که می تونید پیش برید. اگر برنامه نویسی سمت Client دوست دارید اینها رو یاد بگیرید تا یک Front-end web developer حرفه ای بشید:
برگردم به ادامه داستان! چند سالی تفریحی برای خودم وب سایت می ساختم و اطلاعاتم رو بالا می بردم. محدودیت بزرگم این بود که گرچه می تونستم یک صفحه وب با هر ظاهر قابل تصور رو بسازم (با اغراق البته!)، نمی تونستم از کاربرها هیچ اطلاعاتی بگیرم و با اون اطلاعات کاری کنم. می تونستم یک فرم توی صفحه م بذارم، اما بلد نبودم چجوری اطلاعات فرم رو جایی ذخیره کنم و ازش استفاده کنم تا مثلا سیستم عضویت بسازم. فقط بلد بودم با یک اسکریپت ساده CGI فرم رو به ایمیلم ارسال کنم! کم کم با اسکریپت های آماده (مثل PHP Nuke و phpBB) آشنا شدم. اونها رو ترجمه می کردم و واسشون قالب می ساختم و از اینکه به این سادگی می تونستم وب سایت هایی با کلی امکانات بسازم لذت می بردم! یکمی هم می تونستم کدشون رو دستکاری کنم، اما نه زیاد.
۱۴ سالم که بود یک کتاب یادگیری ASP Classic در ۲۱ روز خریدم، به امید اینکه بتونم یکم از اون امکانات پیچیده ای که مد نظرم بود رو بسازم و همش محدود به اسکریپت هایی که پیدا می کنم نباشم. کتاب رو ظرف چند روز تموم کردم و بعدش خوشبخت ترین آدم دنیا بودم. با خوندن اون کتاب خیلی خوب کانسپت client-server و شیوه ارتباطشون رو فهمیدم. فهمیدم که من هرچی بلدم برنامه نویسی سمت Client هست. یعنی کدیه که روی کامپیوتر بیننده سایت اجرا میشه. بعبارتی من فقط Front-end web development بلد بودم. برای اینکه قابلیت های پیچیده ای مثل عضویت، نظرسنجی، چت، سیستم مدیریت سایت و … داشته باشم باید به یک زبان برنامه نویسی سمت Server مسلط شم. (سرور کامپیوتریه که تمام فایل های سایت شما رو روی خودش داره و بیننده ها وقتی آدرس سایت شما رو در مرورگرشون وارد می کنن، به اون سرور وصل میشن) خلاصه اولین زبان برنامه نویسی سمت سرورم رو یاد گرفتم (ASP Classic).
اگر برنامه نویسی سمت Server دوست دارید و می خواید یک Back-end web developer حرفه ای بشید، خیلی زبان ها برای یادگیری هست که نیاز ندارید همشون رو یاد بگیرید. معمولا یکی دو تا کفایت می کنه! اما در اون زبان باید خبره بشید و تا می تونید راجع به تکنیک هاش و فریم ورک هاش و اخبارش تحقیق کنید. معمولا کسانی که با زبان های برنامه نویسی Microsoft تجربه دارن با ASP.net راحت ترن و بقیه با PHP. حالا چون من اینجا گفتم ASP Classic نرید یادش بگیرید! اون دیگه منسوخ شده!
از اونجایی که ریاضی و منطقم هم خوب بود از برنامه نویسی سمت سرور و پیچیدگی هاش خیلی لذت بردم. اون کتاب رو با پسرخاله مادرم (امیرعلی) که Visual Basic و HTML بلد بود دوتایی گرفتیم و خوندیم. بعدش با هم دیگه روی ایده یک نیازمندی های آنلاین کار کردیم. نمی دونم اون زمان سایت ایستگاه وجود داشت یا نه. ایده ما چیزی شبیه اون اما خیلی مرتب و تمیز تر بود. شبانه روز روش کار کردیم و راه اندازیش کردیم. بی نهایت از نتیجه کار خوشحال بودم و از اونجایی که سیستمی نسبتا پیچیده رو تماما بدون کمک اسکریپت های آماده تونسته بودیم بسازیم احساس می کردم دیگه هیچ محدودیتی سر راهم وجود نداره. اون وب سایت موفق نشد. فکر کنم کلا صد و خرده ای آگهی گرفت طی یکی ۲ سال. تعجبی هم نداشت. ما وقت و سرمایه ای برای بازاریابی و تبلیغ نذاشتیم. بیشتر پروژه برای آزمایش بود. بعدا امیرعلی رفت دانشگاه و دیگه نشد با هم کار کنیم. اما من به یادگیری و ساخت وب سایت های جور و واجور برای خودم ادامه دادم. تابستون بعد اول دبیرستان هم در یک شرکت بعنوان برنامه نویس وب کار کردم که از اونجایی که در نهایت هیچ حقوقی بهم ندادن پایان خوشی نداشت! با واسطه گری یکی از آشناها هم یک پروژه برای سفارت سوییس و شهرداری تهران انجام دادم. یک اپلیکیشن تحت وب برای استفاده داخل سازمانی در شبکه اینترانت برای طرح «دوام» (داوطلب واکنش اضطراری محله). هم موضوع طرح خیلی جالب بود، هم بعد از ساخت اپلیکیشن کارم توسط مهندسین سوییسی بررسی شد و یک نامه فرستادن که توش تایید می کردن اپلیکیشن کیفیت بالایی داره. خلاصه از اون پروژه خیلی لذت بردم!
دبیرستان و پیش دانشگاهی رو در مدرسه شهید عموییان در شهرک اکباتان تهران گذروندم. اول دبیرستان دوستی پیدا کردم (مرتضی) که اون در زمینه فلش خیلی ماهر بود. من فلش و Swish خیلی کم کار کرده بودم و اطلاعاتمون خوب همدیگه رو تکمیل می کرد. دوم دبیرستان با هم صمیمی تر شدیم و شروع کردیم به کار با همدیگه. اون برنامه نویسی تحت وب یاد می گرفت و من هم PHP و SQL رو. در کتابخانه های جاوااسکریپت (MooTools و jQuery) هم ماهر شدم.
سال کنکور من و مرتضی همه کارهای کامپیوتری رو گذاشتیم کنار و چسبیدیم به درس. کنکور رو که دادیم مرتضی IT رو انتخاب کرد ولی من سر دو راهی مونده بودم. از یک طرف سال ها دیده بودم که چقدر زحماتم بی نتیجه مونده بود. به نتایجی که می خواستم از وب نرسیده بودم و درآمد کمی کسب کرده بودم. از طرف دیگه به رشته پدرم (مهندسی عمران) هم علاقه داشتم (نه به اندازه کامپیوتر و وب) و می دیدم که در ایران در رشته عمران خیلی راحت میشه موفق شد، اما در زمینه کامپیوتر و بخصوص وب که علاقه اصلی من بود، احتمال موفقیت کم بود. از دلایلش هم اینها بود: سرعت و کیفیت داغون اینترنت، سطح دانش و فرهنگ مجازی بسیار پایین عامه مردم، فیلترینگ های بیخود، تحریم ها و … . حالا اینطور که پیداست این روزها اوضاع بهتر شده. بخصوص اگر تحریم ها برداشته شه.
در نهایت به این نتیجه رسیدم که اگه قرار باشه از ایران برم، خوبه که کامپیوتر بخونم. اگر نه عمران. اون زمان تصمیم گرفتم که ایران بمونم. خلاصه عمران شریف رو انتخاب کردم.
دانشجو که شدم در کنار درس با مرتضی و دوست جدیدی که طراح گرافیک حرفه ای بود (حسام) کار می کردم. تیم خوب و موفقی شدیم و پروژه های زیادی با هم انجام دادیم. در کنارش زبان های برنامه نویسی تحت وب (بیشتر PHP) هم تدریس می کردم. از کار راضی بودم و درآمد خوبی هم داشتم. کم کم از درس دانشگاه زیادی غافل شدم و نمره هام کمی پایین اومد. پدربزرگم هم مریض شد و شرایط سختی پیدا کردم. تصمیم گرفتم کار رو فعلا کم کنم تا درسم تموم بشه. توی این دوره سختی های زیادی کشیدم و از زندگی در ایران خیلی ناراضی شدم. شرایط دانشگاه یکی از دلایلش بود. از کارهای اهانت آمیز و ناامیدکننده برخی اساتید و مدیران گرفته تا عدم امید به حمایت از طرف دانشگاه بعد از اتمام تحصیل. شرایط جامعه هم اصلا رضایت بخش نبود. در این شرایط کم کم تصمیم به رفتن از ایران گرفتم. شروع کردم به کارهای علمی در زمینه رشتم و خوندن برای آزمون تافل. تافل رو دادم و نمره خوبی هم گرفتم. آماده اپلای برای ادامه تحصیل بودم و می دونستم پذیرفته میشم، که پرونده پدرم برای مهاجرت کانادا پذیرفته شد.
یک سال بعد، درسم که تموم شد اومدم کانادا. اما تصمیم گرفتم فعلا ادامه تحصیل ندم و کار کنم تا علاقه هام رو بهتر بشناسم. ضمنا به کارآفرینی و رشته هایی از جمله MBA علاقه داشتم که از پیش نیازهاشون چند سال سابقه کاره. شروع کردم به اپلای کردن هم زمان برای شغل های مهندسی عمران و برنامه نویسی وب. عمرانی ها جواب هم نمی دادن! چون هیچ سابقه کاری (بجز ۳ ماه کارآموزی) نداشتم. ولی ۹ روز بعد رفتم سر کار بعنوان برنامه نویس و توسعه دهنده وب. محل کارم دور بود و درآمدم متوسط. اما در اون یک سالی که در ایران راجع به شرایط بعد از مهاجرت تحقیق کرده بودم به این نتیجه رسیده بودم اگر زودتر از ۶ ماه کار پیدا کنم عالیه! دیگه ۹ روز که… . خلاصه راضی بودم.
در کار اولم خیلی قالب ها و پلاگین های سفارشی برای وردپرس ساختم. یکی از این پلاگین ها یک پلاگین Page Builder شبیه Visual Composer اما بسیار قوی تر بود. این باعث شد در توسعه وردپرس کاملا ماهر بشم. در کنارش در وقت آزادم روی یک سرویس آنلاین کار می کردم با یک روبات crawler که در روز لازم بود ۵۰۰۰۰ صفحه رو بخونه، پردازش کنه و در دیتابیس ذخیره کنه. در کنارش هم یک وب اپلیکیشن باید می ساختم که این اطلاعات رو بخونه و با نمودار و جدول نمایش بده. ضمنا یک سیستم جستجوی پیشرفته هم لازم بود. همه این ها نمونه کارهای خیلی خوبی برام به زبان انگلیسی شد. چند ماه بعد تصمیم گرفتم کار بهتری پیدا کنم. برای کارهای توسعه وب اپلای کردم و چند پیشنهاد شغلی خیلی خوب گرفتم. یکی رو انتخاب کردم و الان هم همونجا کار می کنم. خداروشکر از کارم راضی ام و در کنار کار روی علاقه هام و ایده های بیزینسیم کار می کنم. یکی از جذابیت های کار فعلیم اینه که در کنار سایت های وردپرسی زیادی که تیممون تحت نظر من به صورت سفارشی می سازه، هم زمان وب سایت هایی با میلیون ها بیننده روزانه برای شرکت های Fortune 500 می سازم که سرمایه گذاری زیادی روشون میشه و برای من تجربه های بی نهایت ارزشمندی به همراه داشتن. در کنارش در حال حاضر دارم روی توسعه موبایل اپ هم کار می کنم که خیلی بهش علاقمندم.
بجز مهارت هایی که در بالا نام بردم، کارهای دیگه ای هم هست که در ایران متخصصشون بسیار کمه. در خارج از ایران هم کمن و کارهای پر درآمدی هستن. یکی کار مارکتینگ، تبلیغات و SEO هست که کار بسیار تاثیر گذاریه. اکثر شرکت های بزرگ آمریکای شمالی به این زمینه بسیار اهمیت میدن و بودجه زیادی بهش اختصاص میدن. تخصص دیگه ای که نسبتا جدیده UX Design هست، یا «طراحی تجربه کاربری». در این شاخه طراح لزوما کار گرافیکی نمی کنه، بلکه پروسه هدایت مشتری از ورود تا خرید (یا هر فاکتور ارزشمند دیگه برای بیزینس) رو به نحوی طراحی می کنه که سوددهی و Conversion رو ماکزیمم کنه.
من در هردوی این زمینه ها تجربه های زیادی دارم که در کارهام خیلی به دردم خورده، هرروز هم در زمینه شون مطالعه دارم. فکر می کنم هر توسعه دهنده وبی (بخصوص Front-end developerها) باید در این زمینه ها هم تا حدی اطلاعات داشته باشن.
این نوشته رو که می نوشتم خیلی خاطره ها در ذهنم مرور شد. بیشترش خاطرات شیرین. خاطره شیرین خلق یک اثر تازه! هر وب سایت یا وب اپلیکیشن جدیدی که ساختم این حس رو واسم داشته. مثل حس یه هنرمند موقع اتمام نقاشی یک تابلوش. نمی دونم فقط منم که این حس رو دارم یا همه توسعه دهندگان وب همینن. به نظر من کسی که این حس رو داشته باشه خیلی سریع می تونه در این زمینه پیشرفت کنه.
حالا با خوندن این نوشته فهمیدید چی شد که من به اینجایی که الان هستم رسیدم! امیدوارم تونسته باشم جواب بیشتر سوال هارو بدم.
خیلی افراد با من تماس می گیرن و ازم می پرسن که آیا کلاس خوب در ایران یا کانادا سراغ دارم؟ یا اینکه آیا خودم تدریس می کنم؟
اگر با خودآموزی میونه تون خوبه و منابع انگلیسی می تونید مطالعه کنید شاید هیچ نیازی به کلاس نداشته باشید. گرچه داشتن یک Mentor (مربی) می تونه کمکتون کنه. اگر فقط منبع فارسی می تونید مطالعه کنید در سطوح مبتدی و متوسط کتاب خوب می تونید در ایران گیر بیارید. اما در سطوح بالاتر یا باید منبع انگلیسی مطالعه کنید یا کلاس خوب برید.
احتمالا از خوندن نوشته بالا فهمیدید که من در خودآموزی ماهرم. عملا هیچ وقت برای کاری که الان می کنم کلاسی نرفتم. کلاس می تونه خیلی خوب باشه، اما من در ایران کلاسی پیدا نکردم که از خودآموزی برام سریعتر و بهتر باشه. کسانی هم که کلاس رفتن رو دیدم، معمولا شیوه تدریس به شکلیه که دانشجوها بجای اینکه علاقمندتر بشن علاقه شون رو از دست میدن. خلاصه متاسفانه کلاس خوبی رو سراغ ندارم.
من به تدریس علاقه دارم و هروقت هم تدریس کردم خداروشکر دانشجویانم موفق بودن. الان متاسفانه وقتم بسیار محدوده و به همین دلیل فرصتی برای تدریس خصوصی ندارم. اما اگر موقعیت یک کلاس گروهی تدریس یا Mentorship (آنلاین) پیش بیاد و کلاس به حد نصاب برسه می تونم برگزارش کنم. اگر در این زمینه علاقمندید می تونید با من تماس بگیرید.
سرتون رو درد آوردم. این هم از عصر جمعه ما! روزگارتون خوش!
بروزرسانی: برای خوندن قسمت دوم این نوشته اینجا کلیک کنید!
]]>